«هیولا»ی مدیری، از بهترین سریالهای تاریخ ایران است. این، تراژیکترین کمدی سیاه ایرانی است. سریالی بزرگ و بینقص، با آیکیویی بسیار بالا. کاملترین کارگردانیِ مدیری در مقام تکنیسین، سینماییترین قاب و رنگ و نور و میزانسن در میان آثارش و پختهترین بازیاش در جایگاه بازیگر. هیولا، بافاصله، افشاگرترین، مهاجمترین و رادیکالترین سریال سیاسی-اجتماعیِ ایرانی است.
«هیولا» را ببینید. داستان اضمحلالِ کاملِ «شرافت» نهفقط در یک فرد که در یک محیط و جامعه است. این، سریالی است برای ما و برای تاریخ. برای امروز و نسل آینده. بهراستیکه ما در چنین زمانهای زیستیم. زمانهای که «هیولا» نهفقط «قدرت» که تکتک ما بودیم. ما، شناگرانِ ماهری که آب نداشتیم، وگرنه هر آنچه «میبایست» بودیم. هیولا داستانِ این آب است! داستان مَردمی که اگر میشد، در کشاکشِ فقر و فشار، همداستانِ همان قدرتی بودند که همیشه منکرش میشدند. مَردمی دلنشین؛ که قدرت، سیاست و نظمِ موجودِ نظامِ سرمایه، روزبهروز فقیرترشان کرد، حریص و طماعترشان کرد، نابودترشان کرد.
فرهاد اصلانی در نقش هوشنگ شرافت در سریال هیولا
«هیولا» را نهفقط برای خنده که برای شناخت کاملِ سرزمین و زمانهای که در آن زیست میکنید ببینید. سریالی که برخلاف دیگر آثارِ پیش رو، پیشروتر از مخاطب است. جامعهاش را بهتر، عمیقتر و کاملتر از تودهها میشناسد. ما، هیچکداممان بهتر از «هوشنگِ شرافت» نبودیم. همانقدر که او آلوده، ما آلوده. همانقدر که او مستعد سقوط، ما مستعد سقوط.
«هوشنگِ شرافت»، روح جمعیِ ماست. فرق او (فرق ما) با «اهالی قدرت» در این است که او با «اشک و آه» آلوده میشود، نه با عشقوحال! فرق او (فرق ما) با اهالی قدرت در این است که او هر بار که به بیراهه میرود، چیزی درونش، بر قلبش پنجه میکشد. او با وجدانِ زنده گناه میکند، با وجدان زنده آلوده میشود. عین ماهیِ زنده روی روغنِ داغ، جلزوولز میزند. زجر میکشد. درد میبرد. اشک میریزد. هیولا، داستان یکریزِ «پنجه کشیدن» ِ وجدانِ بیدار بر دریچه و دیوارهی قلبِ مردمی است که زیرِ بیرحمترین نقطهی ساتورِ ایام، همبستر و همآغوشی گناه را، همچون لباسی نو بر تن میکنند. داستان «هوشنگ»هایی که «شرافت»، امروز برایشان تنها نامی کهنه در شناسنامهای رنگ و رو رفته است. نامی کهنه بهجامانده از نسل و تبار و آبا-اجدادشان. هیولا، سریال تلخی است. آن را اینگونه ببینید، از پَسِ پردهی اشک.
انتهای پیام/#