به گزارش کندو نیوز، منوچهر ریاحی، پسر شهلا ریاحی از بیمهری آدمهای روزگار شاکی است، هم از مسئولانی که داعیه حمایت از هنرمندان را دارند اما فقط حرف میزنند و نه عمل و هم از مردم و هنرمند نماهایی که از رسانههای اجتماعی سوءاستفاده کرده و برای مطرح کردن خود دروغهایی را منتشر میکنند بدون اینکه به عواقب کارشان فکر کنند.
بازهم پای رسانههای اجتماعی در میان است و اینکه برای دیده شدن و فالوور بیشتر داشتن،اخلاق نادیده گرفته میشود، برای شاخها و خورههای رسانههای اجتماعی فرق نمیکند چه کسی را نابود کنند مهم دیده شدن است؛ برای همین یک روز اخبار نامناسبی درباره مثلاً استاد مشایخی منتشر میکنند و روز دیگر مریم امیر جلالی را میکُشند و گاهی هم به سراغ پیشکسوتان موسیقی میروند؛ بههرحال بازار شایعه داغ است و میتوان از محبوبیت چهرههای معروف سوءاستفاده کرد و دکان خود را رونق بخشید.
شهلا ریاحی 91 ساله، با آن چهره زیبا و مهربان و بیان گرم و مادرانه برای خیلی از مردم عزیز است.در دهه هفتاد در سریالی به نام «این خانه دور است» به کارگردانی زندهیاد مسعود رسام بازی کرد، سریالی که داستان آن در سرای سالمندان میگذشت، بازیگرانی مانند حمیده خیرآبادی، جلال مقدم، رضا کرمرضایی، علی کسمایی، جعفر بزرگی، رقیه چهرهآزاد، نعمتا... گرجی و رضا خندان در آن بازی میکردند. چقدر تلخ! کارگردان و بیشتر بازیگران این سریال دوستداشتنی دیگر در میان ما نیستند! توران مهرزاد و شهلا ریاحی هم سالهاست بیمارند.مهرزاد که سالها در رادیو فعالیت میکرد و در فیلم هامون نقش مادر مهشید را بازی کرد، از شایعات رسانههای اجتماعی در امان مانده و تقریباً از او هیچ خبری نیست و فقط میدانیم که بیمار است و در خانه بستری.شهلا ریاحی در این سریال نقش خواهر مرحوم حمیده خیرآبادی را بازی میکرد، زنی مهربان که وقتی باخبر شد، خواهرش به خانه سالمندان رفته، طاقت نیاورد و او هم خودخواسته به آن خانه رفت تا خواهرش تنها نباشد!
اما در دنیای واقعی، شهلا ریاحی خودخواسته به پانسیون نرفته است؛ یعنی آنقدر حالش خوب نیست که تصمیم بگیرد کجا باشد یا کجا نباشد. پسرش منوچهر که سالهاست زندگی در سوئد را رها کرده و به ایران آمده تا از مادر مراقبت کند، بنا به شرایطی که مادر دارد، مجبور میشود برای مراقبت بهتر او را به پانسیونی کاملاً خصوصی بسپارد تا پزشکان و پرستاران بهدقت از او مراقبت کنند تا حالش بدتر نشود.حالا هم دکتر منوچهر ریاحی از این تصمیم خود راضی است و میگوید: «هرروز دکتر عمومی او را ویزیت میکند و هفتهای یکبار هم دکتر متخصص او را معاینه کرده و داروهای لازم را به او میدهند.از روند درمان و مراقبت راضی هستم چون تا همین چند ماه قبل که به دیدار مادر میرفتم او مرا نمیشناخت گاهی میگفت پدرم هستی و گاهی مرا برادری که هرگز نداشته، تصور میکرد.اما آخرین باری که به دیدارش رفتم و از او پرسیدم من کی هستم، گفت: پسرم»
میگویند بدترین کارها قضاوت کردن دیگران و حکم بیجا صادر کردن برای آنهاست، منوچهر ریاحی از این رفتار شاکی است و میگوید: «9 سال قبل که بیماری مادر شدت گرفت کار و زندگی را در سوئد رها کرده و با همسرم به ایران آمدیم تا از مادرم مراقبت کنیم، مادری که باعث افتخارم است؛ اولین کارگردان سینمای ایران.بهترین پرستارها و مراقبان را برای مادر میآوردیم، همیشه یخچال خانه را پر از خوراکی میکردیم تا چیزی کم و کسر نباشد اما مادر هرروز لاغرتر میشد، وقتی دلیل را میپرسیدم، پرستارها میگفتند: غذا نمیخورد! پس خوراکیهای یخچال چرا اینقدر زود تمام میشود و ما مدام باید خرید کنیم...؟
مادر به پرستار و مراقبت ویژه نیاز دارد و ما هرچقدر در انتخاب پرستار خانگی دقت میکردیم بیفایده بود به همین دلیل با مشورت یکی از دوستان که پزشک است، تصمیم گرفتیم او را به پانسیونی خصوصی که پزشک و پرستارهای خوبی داشت، منتقل کنیم.یکی از برنامههای پانسیون برگزاری موسیقی زنده است، در یکی از این برنامهها خواننده ای که آواز میخواند مادر را میشناسد و با او عکس میگیرد و در اینستاگرام منتشر میکند و مینویسد که آخر و عاقبت هنرمند پیشکسوت این شده که پسرش او را از خانه بیرون کرده و شهرداری او را به خانه سالمندان برده است! آن پست اینستاگرامی ما را بسیار آزرده کرد،از اینهمه بیاخلاقی شگفتزده شدیم، وقتی هیچ نهاد و مسئول دولتی ریالی به خانم ریاحی کمک نمیکند، چطور شهرداری او را به یکی از گرانترین پانسیونهای شهر میبرد؟ راستش بعدازاین ماجرا رفتم و آن فرد بهاصطلاح هنرمند و خواننده را پیدا کردم و تصمیم داشتم با او برخورد کنم اما همسرم مانع شد و گفت: با این کار او بیشتر معروف میشود...! »
شهلا ریاحی در سال 1335 فیلم مرجان را کارگردانی کرد و نام خود را بهعنوان اولینها در تاریخ ایران به ثبت رساند.در 14 سالگی با جوانی هنرمند به نام اسماعیل ریاحی که 20 ساله و کارگردان تئاتر بود ازدواج کرد، آنها سالها عاشقانه در کنار هم زندگی کردند و صاحب یک دختر و یک پسر شدند.ریاحی در تمام گفتگوهایش تأکید کرده که هر چه دارم از همسرم، اسماعیل است.
اسماعیل در سال 89 درگذشت و شهلا را تنها گذاشت، هرچند پسرش تلاش میکند، مانند پدر وفادار باشد و از مادر مراقبت کند.او میگوید: «بیماری مادر آلزایمر نیست، او دچار دمانس (زوال عقل) شده است»
از قدیم گفتهاند، حرف حساب، جواب ندارد؛ منوچهر ریاحی از مسئولان فرهنگی و هنری گلایه دارد؛ داروها و هزینه مراقبت از مادرش بسیار گران است، میگوید: «مدتی قبل آقای شاهسواری، مدیرعامل خانه سینما به تلویزیون آمد و اعلام کرد که اگر یکی از اهالی سینما بیمار شود ما همه هزینههای درمان او را میپردازیم ... اما تاکنون خانه سینما برای مادرم حتی یک ریال هم نپرداخته. موسسه پیشکسوتان هنر بهاندازه بضاعت خود حمایت کرده است اما بقیه نهادهای دولتی هیچی! واقعاً حق بانویی که نشان یک هنری را دریافت کرده و 64 سال در حوزه فرهنگ و هنر فعال بوده، این است؟»
خانواده ریاحی از خانوادههای اصل و نسب دار است و شاید آنقدر دستشان به دهانشان برسد که بدون حمایت دولتی بتوانند از شهلا ریاحی مراقبت کنند، اما واقعیت این است، بار روانی حمایت از مقدار ریالی آن مهمتر و مؤثرتر است.
انتهای پیام/#
Source: jamejamonline.ir