ارنست اینگمار برگمان در خانوادهای مذهبی در اوپسالای سوئد به دنیا آمد و در فضایی بزرگ شد که متأثر از تعصبات خشک پدر کشیشش بود. بااینحال هیچ نیرویی مانع رشد پسرکی نبود که در ۹ سالگی با عروسکهایش نمایشهای استریندبرگ را اجرا میکرد، نورپردازی میکرد و خودش جای تمام عروسکها حرف میزد.
ارنست با عبور از روزهای دشوار مدرسه، بالاخره به دانشگاه استکهلم رفت تا هنر و ادبیات بخواند و بیشتر وقتش را صرف نمایشهای دانشجویی و فیلم دیدن میکرد. او البته دانشگاه را به پایان نرساند، بااینحال در دوران تحصیلش چند نمایشنامه و یک اپرا نوشت.
برگمان در سال ۱۹۴۱ وقتی ۲۳ ساله بود، کارش را با بازنویسی فیلمنامه در سینما آغاز کرد. سال بعد یکی از نمایشنامههایش را با عنوان «مرگ کاسپر» به روی صحنه برد و موردتوجه اعضای یک کمپانی فیلمسازی قرار گرفت تا به او فرصت کار روی فیلمنامه بدهند. در سال ۱۹۴۴ نخستین فیلمنامهاش را با عنوان «شکنجه» نوشت که آلف خوئهبرگ آن را کارگردانی کرد و برگمان دستیاری کارگردان را هم برعهده گرفت. این فیلم علاوه بر شرکت در بخش مسابقهی جشنوارهی ونیز، یکی از ۱۱ فیلمی بود که در نخستین دورهی جشنوارهی کن جایزهی بزرگ جشنواره را گرفت.
این موفقیت راه را برای کارگردانی برگمان باز کرد و او در دههی پیش رو، پیش از آنکه به ۳۵ سالگی برسد، ۱۳ فیلم را با فیلمنامههایی از خودش کارگردانی کرد. او در این سالها یک بار در جشنوارهی کن و سه بار در جشنوارهی ونیز رقابت کرد که به توفیقی دست نیافت.
نخستین موفقیت برگمان در جشنوارههای جهانی با فیلم «لبخندهای یک شب تابستانی» (۱۹۵۵) بود که در جشنوارهی کن جایزهی بهترین «طنز شاعرانه» را دریافت کرد و در بفتا نامزد سه جایزه شد. بعد از این فیلم بود که جهان با برگمانی بزرگ آشنا شد؛ کسی که به فاصلهی ۱۰ ماه دو شاهکارش «مُهر هفتم» و «توتفرنگیهای وحشی» را به روی پرده برد.
برگمان در طول پنج دهه فعالیت کارگردانی بیش از ۱۷۰ نمایش، ۴۰ فیلم سینمایی، ۲۱ فیلم تلویزیونی و سه مینیسریال را برعهده داشت. سوئد هشت فیلم او را بهعنوان نمایندهی این کشور به اسکار ارسال کرد که سه فیلم «چشمهی باکره» (۱۹۶۰)، «همچون در یک آینه» (۱۹۶۱) و «فانی و الکساندر» (۱۹۸۳) او، هر سه اسکار خارجیزبان تاریخ سینمای سوئد را بهارمغان آوردند.
او همچنین ۹ نامزدی دیگر در اسکار بهنام خود ثبت کرده است: بهترین فیلمنامه برای فیلمهای «توتفرنگیهای وحشی» (۱۹۵۷) و «همچون در یک آینه» (۱۹۶۱)؛ بهترین فیلم، کارگردانی و فیلمنامه برای «فریادها و نجواها» (۱۹۷۴)؛ بهترین کارگردانی برای «چهرهبهچهره» (۱۹۷۷)؛ بهترین فیلمنامه برای «سونات پاییزی» (۱۹۷۹)؛ و بهترین کارگردانی و فیلمنامه برای «فانی و الکساندر» (۱۹۸۳).
اینگمار برگمان همچنین برندهی خرس طلایی برلین با «توتفرنگیهای وحشی» (۱۹۵۷)، جایزهی ویژهی هیأت داوران کن با «مهر هفتم» (۱۹۵۷)، بهترین کارگردانی کن با «آستانهی زندگی» (۱۹۵۸) و جایزهی ویژهی هیأت داوران ونیز با «چهره» (۱۹۵۸) است.
برگمان در ۸۹ سالگی در خانهاش در جزیرهی فارو درگذشت. او که عمری به مرگ اندیشیده بود و مرگ را در فیلمهایش به تصویر کشیده بود، در آرامش کامل و هنگامیکه خواب بود، به استقبال مرگ رفت.
پیش از این سه فیلم «پرسونا» (۱۹۶۶)، «فریادها و نجواها» (۱۹۷۲) و «چهرهبهچهره» (۱۹۷۶) از آثار برگمان را در بین چهار فیلم برتر لیو اولمان، بازیگر ثابت و شریک زندگی او مرور کردیم. حالا چهار فیلم برتر دیگر او را مرور میکنیم:
چشمهی باکره (The Virgin Spring) (۱۹۶۰)
این فیلم یک داستان «تجاوز و انتقام» را در سوئد قرون وسطی بازگو میکند. فیلمنامه را اوللا ایساکسون برمبنای یک افسانهی سوئدی قرن سیزدهمی نوشت: دختری که برای روشن کردن شمع به کلیسا میرود و لباسی به تن دارد که پانزده باکره آن را درست کردهاند؛ در راه کلیسا و در جنگل، چوپانها به او هتک حرمت میکنند و دست تقدیر آنها را به خانهی «تور» پدر دختر (با بازی ماکس فونسیدو) میرساند تا انتقامی سخت از ایشان بگیرد. فیلم در جشنوارهی کن به روی پرده رفت و برندهی تقدیر ویژه شد و سال بعد نخستین اسکار و گلدنگلوب بهترین فیلم خارجیزبان را برای سینمای سوئد به ارمغان آورد. این فیلم ششمین همکاری برگمان با فونسیدو است.
مُهر هفتم (The Seventh Seal) (۱۹۵۷)
این درام فانتزی را که برگمان خودش نوشته و کارگردانی کرده در رتبهی ۱۴۳ برترین فیلمهای تاریخ سینما تا به امروز قرار دارد. داستان فیلم در دورهی شیوع طاعون در اروپا موسوم به «مرگ سیاه» در نیمهی قرن چهاردهم و در دانمارک میگذرد؛ شوالیهای قرون وسطایی (با بازی ماکس فونسیدو) در سرزمینهای طاعونزده سفر میکند تا اینکه مرگ در تجسم یک انسان به سراغش میآید و شوالیه از مرگ میخواهد با او شطرنج بازی کند، با این تصور که با بهدرازا کشاندن شطرنج از مرگ مفری بیابد. این فیلم نخستین همکاری برگمان با ماکس فونسیدو است که در ۱۰ فیلم دیگر هم تکرار شد و نیز دومین همکاری او با بیبی اندرسون پس از «لبخندهای یک شب تابستانی» (۱۹۵۵). اندرسون هم درمجموع در ۱۳ فیلم برگمان بازی کرده است. رفاقت گونار بیورنستراند با برگمان، اما از این دو قدیمیتر و البته دیرپاتر هم بود؛ «مهر هفتم» هشتمین فیلم از مجموع ۱۹ فیلمی است که بیورنستراند برای برگمان بازی کرد. این فیلم برای برگمان جایزهی ویژهی هیأت داوران از جشنوارهی کن را به ارمغان آورد و منتقدان اسپانیایی و روزنامهنگاران ایتالیایی به برگمان برای این فیلم جایزهی بهترین کارگردان خارجی سال دادند.
فانی و الکساندر (Fanny and Alexander) (۱۹۸۲)
این درام، در ابتدا بهعنوان یک مینیسریال و در زمان ۳۱۲ دقیقه تدوین شده بود و بعد این نسخهی ۱۸۸ دقیقهای برای سینما تدوین مجدد شد؛ اگرچه نسخهی سینمایی زودتر از نسخهی تلویزیونی بهنمایش درآمد. حتی بعدها نسخهی ۳۱۲ دقیقهای نیز بهعنوان یک فیلم سینمایی به روی پرده رفت تا یکی از طولانیترین فیلمهای اکرانشده در تاریخ سینما باشد. برگمان در این فیلم که چهلمین و آخرین فیلم سینماییاش محسوب میشود، داستان یک خواهر و برادر را روایت میکند که در دههی اول قرن بیستم با خانوادهی بزرگشان در اوپسالای سوئد زندگی میکنند. برگمان میخواست در این آخرین فیلمش پیش از بازنشستگی از سینما تصویری ارائه دهد که تا حدی شبیه به اتوبیوگرافی خودش هم باشد. برگمان در دو دههی بعد از «فانی و الکساندر» ۱۰ فیلم تلویزیونی و چند فیلم کوتاه و مستند ساخت. «فانی و الکساندر» در ونیز به روی پرده رفت و جایزهی فیپرشی گرفت و از سوی سوئد برای شرکت در رشتهی بهترین فیلم خارجیزبان به اسکار ارسال شد؛ فیلم علاوه بر این رشته در رشتههای بهترین کارگردانی و فیلمنامه (برگمان)، فیلمبرداری، طراحی صحنه و طراحی لباس هم نامزد اسکار شد و بهجز نامزدیهای برگمان چهار اسکار دیگر را در رقابت با فیلمهای هالیوود بهدست آورد. اسکار کارگردانی به جیمز ال بروکس (شرایط مهرورزی) و اسکار فیلمنامه به هورتون فوت (بخششهای محبتآمیز) اعطا شد.
توتفرنگیهای وحشی (Wild Strawberries) (۱۹۵۷)
فیلم رتبهی ۱۵۳ برترین فیلمهای تاریخ سینما تا به امروز، این درام عاشقانهی برگمان است که در آن پیرمردی که پایان راه نزدیک است، گذشتهی خود را بهیاد میآورد؛ یک استاد خودپسند ۷۸ سالهی دانشگاه پزشکی کابوسها و رؤیاهایی میبیند که در آنها زندگیاش را مرور میکند. ویکتور شوستروم از پیشگامان سینمای سوئد نقش «دکتر ایزاک بورگ» را بازی میکند که بدل به آخرین فیلمش هم شد. بیبی اندرسون، گونار بیورنستراند و ماکس فونسیدو تیم ثابت بازیگران برگماناند و اینگرید تولین هم نخستین بار در این فیلم جلوی دوربین برگمان رفت تا او هم بعد از این فیلم در هشت فیلم دیگر برگمان حاضر باشد. برگمان فیلمنامهی «توتفرنگیهای وحشی» را هنگامیکه در بیمارستان بستری بود نوشت تا بیش از همیشه به موضوعاتی فلسفی نظیر دروننگری و وجود انسانی توجه داشته باشد. فیلم نخستین بار در جشنوارهی برلین به روی پرده رفت و برندهی خرس طلایی جشنواره و جایزهی فیپرشی شد. برگمان هم برای این فیلمنامهی ستودنی که یکی از نخستینها در شیوهی «سیال ذهن» در سینماست، نامزد اسکار شد، اما درنهایت جایزه به نویسندگان هالیوودی «صحبتهای بالشی» (۱۹۵۹) رسید.
انتهای پیام/#
Source: filmnetnews.com