به گزارش خبرنگار کندو نیوز، به نظر میرسد اینهمه تاکید بر سنت چندان واقعی نیست و بیشتر به ادا و تصنع پهلو میزند. جا انداختن دست پدر با گاری به عنوان یک سکانس متفاوت و جاندار سینمایی قابل قبول است، اما وقتی آن را نشانه کارآمدی طب قدیم و شکستهبندی در برابر پیشرفتهای پزشکی بدانیم، به نظرم یک جای کار میلنگد. صحنه ترک دادن خواهر با آن روش عجیبوغریب هم هیچ ربط معنایی با ساختار فیلم ندارد. فقط میتوان آن را یک سکانس سرخوش برای عوض کردن حال و هوای فیلم و کم کردن تلخی آن به قیمت لطمهزدن به ساختار کلی فیلم و یکدستیاش تلقی کرد.
میماند یک مساله اساسی: جانمایه اصلی فیلمهای کیمیایی «اعتراض» و «مقاومت» است؛ مقاومت در برابر هژمونی نابرابری، بیعدالتی و چیزهای دیگر. این اعتراض و مقاومت خودش را در بسترهای مختلف و با اشکال گوناگونی نشان میدهد. اما این بیعدالتی در منازعه با قدرت و توزیع نامناسب و فسادآور آن ریشه دارد. دلیل و کشف این بیعدالتی و نقد قدرت در فیلمهای قبلی کیمیایی پررنگتر بود و مثلا در «قیصر» به عنوان دفاع از ناموس و کیان خانواده تجلی میکرد.
مساله فضلی در «خون شد» هم کموبیش همین است. اما در اینجا شبکهای که فضلی علیه آن قیام میکند و جلویش میایستد، فقط یک قدرت محلی و منطقهای مثل برادران آبمنگل نیست و فیلمساز با سکانسی که در ساختمان مرکز تجارت جهانی میگذرد، سازوکار دیگری را مفهومپردازی میکند. اما مثل مسیر قهرمانی در اکثر آثار کیمیایی، در نهایت به نوعی تراژدی و نابودی خود قهرمان منتهی میشود که چون معمولا در خفا و خاموشی اتفاق میافتد، در نطفه خفه میشود و به الگوسازی برای دیگران نمیانجامد.
از ساخت «قیصر» بیش از 50 سال گذشته و خیلی از مناسبات سیاسی و اجتماعی تغییر کرده، اما استراتژی فیلمساز و قهرمانش در برابر قدرت و برخورد و ایستادگی در برابر ظلم و بیعدالتی و پاک کردن زمین از جرثومه فساد، همچنان همان نسخهای است که در آن فیلم برایمان پیچید: عدم اعتماد به قانون، اعتراض فردی، استفاده از چاقو به عنوان ابزاری برای مبارزه و در پایان انهدام و نابودی. در «خون شد» هم فضلی سراغ نامزدش میرود، در حالی که بعید است با آن حال نزار تا سر کوچه هم برسد. اینکه فضلی نانوایی را که به خواهرش مواد میفروشد توی تنور میاندازد، یک سکانس جذاب سینمایی است.
مشکل این است که آن را راهکاری برای معضل اعتیاد بدانیم. انداختن نانوا در تنور حکایتی است که به نام رضاشاه سند خورده و سرفصل معنایی دیگری را باز میکند. تحلیل عوامانه و مرسوم این روایت این است که برای رهایی از شرایط موجود، به ظهور حکومت توتالیتر جدیدی با شکل و شمایل رضاخانی نیاز داریم که هیزمش با انداختن شاطر خاطی در تنور عدالت الو میگیرد. این رویکرد، نیاز جامعهشناختی و روانشناختی ایرانیان را یک حکومت آمرانه، دستوری، توتالیتر و خشن میداند و نه نهادینه کردن قانون. فارغ از اینکه یکی بودن تحلیل فیلمساز ما با این تحلیل عوامانه اتفاق خوبی نیست، اگر قرار بود انداختن شاطر ساقی در تنور موثر باشد، پس چرا بعد از گذشت اینهمه سال از وقتی که سید «گوزنها» ساقیاش را به ضرب چاقو از پا درآورد، تاثیر مثبتش را در جامعه نمیبینیم و معضل اعتیاد در جامعه ما اینقدر پررنگتر شده است؟ این مدل از مقاومت یعنی پیاده کردن فردی قانون و عدالت، بدون شک به آنارشیسم ختم میشود و نهتنها آگاهانه یا ناآگاهانه همان اوضاع و شرایط را بازتولید و تکثیر میکند، بلکه خفقان و هژمونی موجود را بیشتر و تنگتر میکند. این نکته سادهای است که در تمام این سالها از چشم فیلمساز کهنهکار و دوستداشتنی ما و دوستدارانش مغفول مانده و هر بار به بهانهای پای چیزی مثل سینما، شرایط جامعه، حال و هوای فیلمساز و بهانههای دیگر ذبح شده است.
انتهای پیام/