تئوری پذیرفتهشدهی داستانسرایی اینگونه بیان میکند که تنها ۳ نوع درگیری در داستانسراییهای مختلف وجود دارد: انسان مقابل انسان، انسان مقابل طبیعت و انسان مقابل خودش. طرفداران فیلم ترسناک اعتقاددارند که در اینگونه آثار سینمایی تنها تعداد انگشتشماری پایان متفاوت وجود دارد و هرکدام از فیلمهای ترسناک حداقل یکی از این پایانها را خواهد داشت. ما در این ژانر تقریباً چهار نوع پایان داریم. یک دسته از آنها «همهچیز خوب است» و «همهچیز به نظر خوب میآید... اما اینگونه نیست!» است. از طرف دیگر هم دسته دیگر «همه مردهاند اما ترس به پایان رسیده است» و «ترس پیروز میشود» هم وجود دارد. حتی موارد دیگری هم وجود دارد که شما در انتها متوجه نمیشوید که کدام از یکی از این پایانها را تماشا کردید؛ در این شرایط، بهاحتمال خیلی زیاد دنبالهای بعدازآن فیلمی که تماشا کردید، وجود خواهد داشت.
طرفدارانی که عاشقانه فیلمهای سبک ترسناک را دوست دارند، معمولاً به شما خواهند گفت آثار وحشتناکی بهترین هستند که پایانهایی دردناک دارند. بله قطعاً تماشای اینکه هیولاها منفجر شوند یا اینکه دستهی بزرگی از زامبیها توسط گروهی از بازماندههای پر دلوجرئت کشته شوند، خیلی جذاب و هیجانانگیز است؛ اما ما میدانیم که در زندگی واقعی، بهخصوص در زمانهای ترس، معمولاً نتیجهای که احتمال رخ دادنش از همه بیشتر است، بیشترین دردسر و بدترین تراژدیها را با خود به همراه دارد. به همین دلیل، ما در این مقاله سعی داریم شما را با ۲۰ فیلم بهشدت ترسناکی آشنا کنیم که پایان دردناک آنها تا مدتها مخاطب را تحت تأثیر خودش قرار خواهد داد.
ادامهی این مقاله ممکن است بخشهایی از داستان فیلمهای ذکرشده را فاش کند.
۲۰. فیلم Carrie (کری)
ما در این مقاله، به نسخهی اصلی این فیلم که در سال ۱۹۷۶ برای اولین بار از کتاب استیون کینگ اقتباس و اکران شد و همچنین سیسی اسپیسک نقش شخصیت اصلی آن را ایفا کرد، اشاره میکنیم. بااینحال، دیگر نسخههای بعدی این مجموعه که بازهم همان داستان اقتباس شد، هرکدام چیز ارزشمندی دارند. کریتا وایت داستان فوقالعاده غمانگیز و تراژدیای داشت. از همان کودکی، به خاطر مسائل مسخرهی مختلف نفرین شد، توسط همتایان خود مدام مورد اذیت و آزار قرار میگیرد و بهظاهر خدا او را رها کرده بود؛ موضوعی که مادرش همچون پتکی مدام بر سرش میکوبید. این موضوع کاملاً برای همه روشن است که او هیچوقت فرصتی را که همه لایق آن هستند، به دست نیاورد و نتوانست خود را نشان دهد. حتی بعد از گذشت ۴۰ سال از اکران این فیلم، طرفداران همچنان بر سرِ این موضوع بحث میکنند که آیا کری وایت شخصیت شرور داستان بود یا خیر.
فیلم کری تنها یکبار اقتباس نشد اما نسخهی اول محبوبیت بیشتری کسب کرد.
حال اینکه شما معتقد باشید که کری شخصیت داستان این فیلم است یا او تنها یک دختر دوستداشتنی محسوب میشود که اتفاقات بسیار سخت کاسه صبر او را لبریز کرده بود، نمیتوان منکر این حقیقت شد که داستان او به طرز بد و دردناکی به پایان رسید. البته، کری زجر دهندهی اصلی خود یعنی همان مارگارت را به قتل رساند؛ اما اصلاً اینگونه نیست که او از این کار لذت برد. ضرورتاً مرگ تمام همکلاسیها، معلمان و حتی مربی باشگاه که خیلی با او مهربان بود، هیچ معنی خاصی نداشت؛ آنها تنها قربانیان بیشتری از یک شورش با چاشنی عصبانیت بسیار زیاد بودند. در پایان این داستان غمانگیز، دیگر تقریباً همه شخصیتها مرده بودند و حتی آنهایی هم که فرصتی دوباره برای زندگی داشتند، ترس رؤیایی با کری برای همیشه زندگیشان را تحت تأثیر قرار میداد.
۱۹. فیلم The Host (میزبان)
اگر شما از یک طرفدار سؤال کنید، او قطعاً به شما خواهد گفت، بهترین دلیلی که میتوان یک فیلم ترسناک خارجی نگاه کرد این است که آنها هرکسی را که مقابلشان باشد، میکشند. در ایالاتمتحده، خیلی راحت میتوان به رویکرد اسپیلبرگی به فیلمهای خانوادگی، عادت کرد. ما میخواهیم که قهرمانان زنده بمانند و شرورها بمیرند و در آخرین دقایق فیلم، یک دختر هم نجات پیدا کند. این سینما و فیلم خوبی محسوب میشود، درست است؟ اما به این موضوع هم دقت کنید که فیلمهای ترسناک همیشه به این روش پیش نمیروند. هدف اینگونه آثار این نیست که حس خوبی نسبت به زندگی در شما ایجاد کنند، نسبت به آینده به شما امید بدهند یا این اطمینان را در شما ایجاد کنند که قهرمان داستان در آخر زنده بیرون میآید.
آثار ترسناک آسیایی خوب خیلی زیادی وجود دارند مانند فیلم Audition (آزمون بازیگری) یا فیلم Ringu (حلقه). از طرف دیگر، به همین شکل هم آثار علمی تخیلی ترسناکی که سبکی هیولایی یا بیگانهای دارند مانند فیلم Honeymoon (ماه عسل) هم میتوانند در این مجموعه قرار گیرند. حال فیلم میزبان به این دلیل در این فهرست قرار میگیرد، زیرا ما بهشدت دوست داریم که آن دختر مهم داستان، زنده بماند؛ زیرا اگر قرار بود بمیرد، پس از همان اول دلیل اینهمه مبارزه با هیولای داستان چه بوده است.
۱۸. فیلم Oculus (نورگیر)
تیم بازیگری کوچک و موارد سادهای که در این فیلم کار شده، تأثیر احساسی آن را تحت تأثیر قرار میدهد. مخاطبان در این فیلم شاهد ماجراهای کیلی و تیم هستند؛ دو خواهر و برادر بزرگسالی که زندگی آنها یکی از یکی بدتر و غمانگیزتر است و تمام این اتفاقات به خاطر یک آینهی نفرینشده رخ میدهد. داستان آیندههای خطرناک و حتی مرگبار، اصلاً چیز جدیدی نیست. فیلم نورگیر داستان لحظات بسیار مهم این دو برادر و خواهر را حکایت میکند. آنها قصد دارند تا نقشهای بکشند که این آینه طلسمشده را نابود کنند؛ پیشازاینکه این آینده به افراد بیشتری آسیب بزند.
تراژدی این داستان عمدتاً از همان برنامهریزی دقیقی که این برادر و خواهر، مخصوصاً کیلی، از آن استفاده میکنند، میآید. آنها از چند دوربین مختلف استفاده میکنند تا هر ثانیه را ضبط کنند. آنها تمام مدت دقیق، متفکر، صادق و محتاط هستند. به همین دلیل، زمانی که زنجیرهی بدترین وقایع رخ میدهد، ما دیگر همگی میدانیم که هیچچیز نمیتواند آن را متوقف کند. این دو شخصیت، سزاوار آنچه برایشان اتفاق افتاد، نبودند و هیچچیزی هم نبود تا آنها را از آن جهنم نجات دهد.
۱۷. فیلم An American Werewolf in London (یک گرگینه آمریکایی در لندن)
موارد زیادی در این فیلم گرگینهای موفق که در وسط دهه ۸۰ اکران شد، وجود دارد که بتوان از آن لذت برد. در این فیلم گریفین دان عملکرد بسیار خوب و البته ترسناکی به نمایش گذاشت. ما در این فیلم شاهد تبدیلشدن یک انسان به گرگینه و همچنین رخ دادن قتلعام بزرگ و وحشتناکی هستیم. علاوه بر این، موسیقی متن بسیار خوبی هم وجود دارد که هیجان داستان را بالا میبرد.
شاید بهتر باشد که سبک کمدی-ترسناک را برای این اثر در نظر بگیریم.
در فیلم یک گرگینه آمریکایی در لندن لحظات خندهدار زیادی وجود دارد. شاید همین موارد باعث میشود که کشته شدن شخصیت اصلی داستان آنهم در یک خیابان، مسئله شکهکنندهای محسوب شود. دیوید و دوست او، آنقدر بدشانس بودند که توسط یک گرگ موردحمله قرار گرفتند و درنهایت هم نتوانستند جان سالم از آن به در ببرند. حداقل اینگونه به نظر میرسید که طلسم گرگینه، با دیوید به پایان رسیده است. هرچقدر کمتر دربارهی دنباله آن صحبت کنیم، بهتر است.
۱۶. فیلم Invasion of the Body Snatchers (حمله جسد دزدها)
دو نسخه استثنایی از این اثر کلاسیک ترسناک و علمی-تخیلی وجود دارد. ما تصور میکنیم که نسخه ۱۹۷۸ پایان بدتر و غمانگیزتری دارد اما اینطور نیست و هردوی آنها پایان بدی داشتند. فیلم حمله جسد دزدها همچنین پیام ریشهای قدرتمندی را در رابطه با مطابقت یافتن، سیاست، خلق یک ایده، ذهنیت ما نسبت به دیگران و خطرات مطالعه گیاهشناسی به مخاطب منتقل میکند. این ایده که گیاههای بیگانه روی زندگی ما فرود میآیند، آنقدر که ما دوست داریم تصور کنیم، بعید و غیرممکن نیست.
مهم نیست که شما کوین مک کارتی را دوست دارید یا دونالد ساترلند، درهرصورت خود را برای یک ناامیدی بزرگ آماده کنید. هردوی آنها در کودکی ترس زیادی متحمل شدند و حالا در میان مشکلات زیاد خود در حال سوختن هستند. موارد مختلفی دستبهدست هم میدهند تا آنها را برای لحظات آخر و پایان دردناکشان آماده کند. مک کارتی لحظات پایانی عمر خود را بهتنهایی میگذراند و مدام فریاد میزد که همه باید فرار کنند وگرنه نفر بعدی خودشان خواهند بود. هرچند که همه مانند یک فرد دیوانه با او برخورد میکردند.
۱۵. فیلم Apollo 18 (آپولو 18)
صرفنظر از سبک و ژانر، زمان مرگ انسانها همیشه تراژیک است. یک قسمت از سری فیلم Star Wars (جنگ ستارگان) ساخته شده بود که شرایطی دقیقاً به همین شکل بود؛ تراژیک اما فوقالعاده. هر فیلمی که داستان آن مربوط به بیرون از جو زمین باشد، فرصتهای بیشتری را برای مردن در اختیار شخصیتهای داستان قرار میدهد؛ مرگهایی دردناک و وحشیانه. زمانی که بیرون از خانهی شما یک فضای خلاء خطرناک وجود دارد، هوشمندانهترین انتخاب ماندن در خانه است.
در سال ۲۰۱۱، آپولو 18 یک دلیل شوم و شیطانی به ما نشان داد که چرا ایالاتمتحده بعدازاینکه برنامهی آپولو به پایان رسید تا به امروز دیگر هیچ سفری را به سمت ماه برنامهریزی نکرد و انجام نداد. بهطور خلاصه: هیولاها. درواقع هیولاهایی که کمی شبیه عنکبوت بودند؛ اما این بدترین بخش داستان نیست. در فیلم آپولو 18، فضانوردان به آنجا فرستاده میشدند تا با خطرهایی مقابله کنند که هیچچیزی درباره آنها به این فضانوردان گفته نشده بود. از طرف دیگر دولت هم کاملاً آماده بود که در صورت به هم ریختن ماجرا در ماه، آنها را در همانجا رها کند. خیلی غمانگیز است که هیچکدام از این فضانوردان زنده نماندند. خیانت، خیلی بدتر از آن است که بتوان آنها را تحمل کرد. این اثر فیلم کوچک اما قدرتمندی است.
۱۴. فیلم The Pit and the Pendulum (مغاک و آونگ)
فیلمهایی که در دهه ۶۰ توسط شرکت American International ساخته شده بود، همچنان بسیار محبوب هستند. مخاطبان همچنان شخصیت وینسنت پرایس را که یک ضدقهرمان دوستداشتنی اما زجرکشیده بود، دوست دارند.
بهنوعی میتوان گفت که وینسنت پرایس عاشق شکنجه قربانیانش بود.
او بهطور مداوم، قربانیان خود را در وضعیت بدتری نسبت به دیگری قرار میداد. در این مورد بهخصوص، پرایس همان نیکولاس خانه مدینا، دانِ یک خانواده خوب قدیمی است. همسر او بهتازگی مرده و او کاملاً آن را فراموش کرده است. داستان که جلوتر میرود، یک راز تاریک خانوادگی فاش میشود... رازی که از قبل، نیکولاس را درون خودش در برگرفته است.
حال اینکه کجا تراژدی اتفاق میافتد، کاملاً بستگی به این دارد که شما نسبت به کدام شخصیت بیشتر همدلی و دلسوزی میکنید. فرانسیس برنارد تقریباً کشته شد و دکتر یک مرگ سریع را تجربه کرد؛ شاید سریعتر از آن چیزی که سزاوار آن بود. نیکولاس که تقریباً هیچ تقصیری نداشت، پیش از آنکه بمیرد، کاملاً دیوانه شد. این یک اتفاق غمانگیز است.
۱۳. سری فیلم Alien Trilogy (سهگانهی بیگانه)
سری فیلم بیگانه یکی از آن آثاری است که هیچکس نمیتواند برای بودنش در این فهرست، شکایتی بکند. به عقیدهی برخی، همان سه فیلم ابتدایی، یک سهگانهی بسیار خوب با یک پایان تراژدی را ساخته است. سری فیلم بیگانه بهعنوان یک سهگانه، موفقیتهای فوقالعاده زیادی به دست آورد که تقریباً تغییر اساسیای در ژانر خود ایجاد کرد. هم ترسناک است و هم علمی و تخیلی. همچنین ما در این مجموعه شاهد صحنههای درام هستیم؛ یک مجموعه اکشن شاهکار.
در هرکدام از فیلمهای این مجموعه، تراژدی کاملاً قابللمس است. زمانی که خدمهی نوسترومو یکی پس از دیگری جان خود را از دست میدهند، ما بهوضوح میتوانیم ترس و وحشت را به چشم ببینیم. نجات یافتن ریپلی یک پیروزی بهحساب میآمد تا زمانی که ما واکنش شرکت را در اولین قسمت دیدیم. پیشازاینکه ما متوجه شویم، او دوباره به میدان خطر بازگشت و یک خدمه خوب دیگر، یکی پس از دیگری از پا درآمدند. بااینحال، این دفعه، یک دختر کوچک توانست جان سالم به در ببرد... تا قسمت سوم. این قسمت، با تراژدی مرگ نیوت و هیکس آغاز شد. این فیلم درجایی به پایان رسید که افراد خوب همچنان در حال مردن بودند. درنهایت، ریپلی مجبور شد تا جان خود را فدا کند که دنیا از وجود زینومورفها پاک شود. شاید بزرگترین تراژدی این بود که این ازخودگذشتگی نتیجهای را که باید، به دنبال نداشت.
۱۲. فیلم Sinister (شوم)
فیلم سنیستر با یک مقدمهچینی خیلی ساده آغاز شد؛ زمانی که خانواده داستان ما به خانهای که گذشتهی بدی داشت نقلمکان کردند، ماجراهای درام آنها آغاز شد. هرکدام از دو فرزند خانواده، یک سری مشکلات ترسناک و عجیب داشتند. پدر خانواده به همسر خود دروغ میگفت، مردم شهر فکر میکردند که آنها خطرناک هستند و اتفاق ترسناکی در حال رخ دادن بود. درست مانند اکثر فیلمهای این سبکی، مخاطبان مدام یک چیز مشابه را بر سر شخصیتهای فیلم فریاد میزنند: «برو بیرون! فقط وسایلت را جمع کند و خیلی زود آنجا را ترک کن!» و زمانی که شخصیتها گوش نمیکنند، آنها کمکم آرام میگیرند و تصور میکنند که شخصیتها نصیحت آنها را متوجه شدند و دیگر مردنی در کار نخواهد بود.
اما در این فیلم، نویسنده کاری میکند که اعضای خانواده نیمهشب وسایل خود را جمع کنند تا به یک خانه جدید بروند. دیگر همه میتوانند نفس راحت بکشند... درصورتیکه اصلاً اینطور نیست. ما متوجه میشویم که آنها قصد ترک خانه را داشتند اما ترک کردن، تنها بخشی از نقشه شومی بود که قصد داشت اعضای این خانواده را به طرز وحشتناکی نابود کند.
۱۱. فیلم Eden Lake (دریاچه بهشت)
فیلم دریاچه بهشت، خیلی بهتر از یک اثر متوسطی است که در آن یک زوج بهتنهایی از دست یک گروه از قاتلان در حال فرار هستند. در این فیلم، استیو و جنی به یک تعطیلات آخر هفته میروند. استیو قصد دارد تا از جنی خواستگاری کند اما گروهی از نوجوانان وحشی، تعطیلات آنها را به یک مبارزه برای بقا تبدیل میکنند.
فیلم دریاچه بهشت نشان میدهد که چگونه یک تعطیلات رؤیایی تبدیل به کابوس وحشتناکی میشود.
فیلم دریاچه بهشت تا حدودی ترکیبی از فیلم Deliverance (بازماندگان)، فیلم Straw Dogs (سگهای پوشالی) و فیلم Lord of the Flies (سالار مگسها) است. این نوجوانان شرور درنهایت استیو را بهوسیلهی یک سری «شوخیهای» مسخره و سادیسمی که روی تلفن همراه خود ضبط کرده بودند، به قتل رساندند. جنی برای حفظ جان خود فرار کرد و بالاخره یکی از آن نوجوانان را کشت. درست زمانی که به افراد محلی و جای امنی رسید، اتفاقات را برای آنها شرح داد؛ اما زمانی که یکی از آن نوجوانها خود را با سرعت به آنجا رساند و اعلام کرد که یکی از دوستانش مرده، مردم شهر کاری با جنی کردند که شما قطعاً زمان پایان فیلم و سیاه شدن پرده، نفس راحتی خواهید کشید.
۱۰. فیلم The Man Who Laughs (مردی که میخندد)
داستان فیلم مردی که میخندد، منبع الهامی برای فیلم The Black Dahlia (کوکب سیاه) بود و حتی شخصیت اصلی آن یعنی جوئین پلین هم در خلق کاراکتر شرور داستانهای بتمن یعنی جوکر هم کمک زیادی به نویسندگان کرد. این فیلم خیلی بیشتر از آن چیزی است که فکر میکنید. از همان ابتدا تا انتهای فیلم، صحنههایی وجود دارد که قلب را در هم میفشارد. این فیلم، با یک قتل وحشتناک و بیرحمانه آغاز میشود؛ یک کودک در حال تماشای پدرش است که بهآرامی میمیرد. این پسر وارد یک عمل جراحی خاص میشود و بعدازآن، برای همیشه یک خنده روی صورتش است. او فکر میکند که قرار است با یک کارناوال سفر کند اما زمانی که قانون، روی فعالیتهای آنها دقیق میشود، آنها تصمیم میگیرند که او را تنها رها کنند.
بعد از یک دوره درمان طولانیمدت، به نظر میرسید که جوئین پلین بالاخره آزاد است تا راه خودش را برود و زنی را که واقعاً دوست داشت، پیدا کند؛ دئای زیبا اما نابینا. بااینحال، پیشازاین، هم جوئین پلین و هم دئا به طرز وحشتناکی میمیرند.
۹. فیلم Frailty (سرزمین مجازات)
گفتهشده که هرچقدر شما بیل پکستون (کارگردان و بازیگر فیلم سرزمین مجازات) را دوست داشته باشید، تماشا کردن این اثر هیجانی و ترسناک غمانگیزتر خواهد بود. او یکی از چندین بازیگری بهحساب میآید که نقش انسانهایی را ایفا کردند که توسط یک ترمیناتور، Predator و یک زینومورف کشته شده است.
فیلم سرزمین مجازات داستان خانوادهای را حکایت میکند که توسط خدا انتخاب شدند تا شیاطینی را که در لباس انسانها خود را جا زدند، از بین ببرند. دیوانه کننده به نظر میرسد اما پدر میکس و همچنین یکی از دو پسرش، کاملاً به این موضوع اعتقاددارند. زمانی که قتلها آغاز میشود، پسر بزرگتر یعنی فنتون هر کاری میکند تا پدر و برادرش را متوقف کند. بعد از چند بار شکست، فنتون متوجه میشود که کشتن پدرش تنها راه است؛ اما حتی این راه هم کارساز نبود.
۸. فیلم The Fly (مگس)
فیلم مگس یکی از آن مثالهای نادر اما خیلی خوب است که نسخهی بازسازیشده، موفقیت بیشتری از نسخه اصلی به دست آورده است. درست است که نسخهی اصلی فیلم مگس، یک اثر کلاسیک است که خودش یک شاهکار سطح پایین محسوب میشود. این فیلم قطعاً یک اثر محبوب در ژانر خودش محسوب میشود. نسخهی اصلی فیلم مگس یک پایان غمانگیز و وحشتناک داشت. بااینکه دانشمند داستان یعنی آندره خیلی باهوش و با دقت بود، اما در پایان به طرز وحشتناکی مرد. شاید بتوان گفت که او دو بار به طرز وحشتناکی مرد. بااینحال، خانوادهاش بدون او زندگیشان را ادامه دادند.
در نسخه بازسازی، جف گلد بلوم بهاندازهی دیوید هدیسون خوششانس نیست. در پایان این فیلم، کار شخصیت براندل فلای زمانی که نقشههای دیوانهوارش شکست میخورد، به پایان میرسد. او در انتهای این فیلم، تبدیل به یک هیولای وحشتناک میشود. بعدازاین اتفاق، وضع شخصیت ورونیکا هم آنچنان خوب نبود زیرا او در شکم خود یک بچه-مگس داشت که بعد از بزرگ شدن تبدیل به مارتین براندل شد. هردوی این فیلمها، یک دنبالهی «پسر مگس» هم داشتند.
۷. فیلم Dawn of the Dead (طلوع مردگان)
حالا که صحبت از موفقتر بودن دنبالهها نسبت به نسخهی اصلی پیشآمده، باید گفت که نسخهی بازسازی فیلم طلوع مردگان هم یک مورد دیگر از این مثالها است. نسخه سال ۱۹۷۸ این فیلم، اصلاً جایی در این فهرست نداشت زیرا آن فیلم یکی از شادترین پایانهای زامبیگونه را داشت. دو تن از چهار قهرمان داستان، توانستند جان خود را بردارند و از آن مهلکه فرار کنند. بهعلاوه، آنها برای زندگی خود مبارزه کردند زیرا آنها به آینده امید داشتند.
بازیگرانی که در نسخهی بازسازیشده حضور داشتند، شناختهشدهتر بودند اما اصلاً نسبت نسخهی اول، خوششانس نبودند. بااینکه چند تن از افرادی که در پاساژ بودند، توانستند جان خود را نجات دهند و فرار کنند اما هیچکدام به نقطهی امنی نرسیدند. بخشهای پایانی فیلم به ما نشان میدهد که هیچ جایی امن نیست، هیچ جایی از دست این بیماری و طاعون در امان نیست و درواقع هیچ جایی برای مخفی شدن وجود ندارد.
۶. فیلم Soylent Green (بیسکوییت سبز)
حتی اگر شما این فیلم ترسناک و علمی تخیلی سال ۱۹۷۳ را ندیده باشید، بهاحتمالزیاد میدانید که «بیسکوییتها از انسانها تشکیل میشد». داستان فیلم بیسکوییت سبز مربوط به آیندهی احتمالی دردناک و ترسناک است که گرمای زیاد زمین باعث ایجاد قحطی، فقر بسیار زیاد و ازدیاد جمعیت شده است. این فیلم داستان یک افسر پلیس را حکایت میکند؛ پلیسی که یک قتل را حل میکند و در همین حین متوجه میشود که بیسکوییت، غذایی که افراد بیپول میخورند، از پلانکتون ساخته نمیشود بلکه آنها از جسد انسانها ساخته میشوند.
تراژدیهایی که در فیلم بیسکوییت سبز رخ میدهد خیلی زیاد است، بهخصوص باتوجهبه اینکه این فیلم، آخرین اثر ادوارد جی رابینسون بوده است. کارآگاه ثورن همه زندگی خود را برای افشا کردن این حقیقت میگذارد و درنهایت، فداکاری او بینتیجه میشود زیرا هیچکس حرفهای او را نمیفهمد یا باور نمیکند.
۵. فیلم The Descent (نزول)
شخصیتهای زنی که در این فیلم حضور دارند، اشتباهاتی را انجام میدهد که درنهایت منجر به عذاب خودشان میشود. این درست است که آنها اصلاً از اینکه در آن غاری که در آن میچرخیدند، افراد خاصی ساکن بودند، خبر نداشتند. هرکسی که دوستان خود را فریب میدهد تا در غاری که پیش از آن هیچکس پایش را درون آن نگذاشته، بدون هیچگونه نقشه، راهنما یا برنامهای برای نجات، بچرخد... خب، میتوان گفت که آنها سزاوار آنچه برایشان اتفاق میافتد، هستند.
بااینکه این فیلم از هر زاویه، میتواند مخاطبان خود را آزار دهد و آنها را عصبانی کند، اما میتوان گفت که پایان نسخه کارگردان این اثر، هم بسیار درخشان بود و هم عمیقاً فراموشنشدنی. بااینحال، در پایان این فیلم، سارا که بالاخره توانسته خود را نجات دهد، دیوانه میشود و دیگر نمیتواند خود را از درون آن غار بیرون بکشد. او تصور میکند که در حال جشن گرفتن تولد فرزند مردهاش است.
۴. فیلم Martyrs (شهدا)
در این قسمت، ما به نسخه کانادایی-آمریکایی که در سال ۲۰۰۸ اکران شد، اشاره داریم. همانطور که پیشبینی میشد، نسخهی آمریکایی فیلم شهدا بهطور کامل توسط طرفداران نادیده گرفته شد و نمرهی پایینی را هم دریافت کرد. بااینحال، این فیلم یک نسخه مدرن از داستان ترسناک و کلاسیکی است که تا حد زیادی در ژانر خودش خوب درخشید.
این فیلم به شما شخصیتهای کمی میدهد که هیچکدام از آنها تصمیمات درستی را در طی داستان نمیگیرند. زمانی که حقیقت اینکه دقیقاً چه اتفاقی در حال رخ دادن است، فاش میشود، دیگر ما بهطور کامل جذب این اثر فانتزی شدیم در غرق در داستان جذاب و ترسناک آن شدهایم.
۳. فیلم The Human Centipede (انسان هزارپا)
زمانی که مردم دربارهی اولین قسمت از سری فیلم انسان هزارپا صحبت میکنند، تمایل ندارند که به صحنههای فاجعهای که در لحظات پایانی فیلم رخ میدهد، اشارهای بکنند. تام سیکس (کارگردان این اثر) شخصیت بسیار جذاب و شگفتانگیزی به نام دکتر هایتر را در داستان به ما نشان میدهد؛ مردی که وسواس و علاقهی عجیبی به عدد ۳ دارد. دیتر لازر به طرز عجیبی نقش این دکتر دیوانه را بازی کرد.
درنهایت، شخصیتهایی که در این داستان حضور داشتند، یکی پس از دیگری جان خود را از دست میدادند. دکتر، پلیسها و غیره، هیچکس جان سالم به در نبرد. حال دراینمیان، تنها کسی که توانست زنده بماند، لیندزی بود؛ کسی که تقریباً موفق به فرار شده بود اما همین موضوع دکتر را بهشدت عصبانی کرد. دکتر تصمیم گرفت که لیندزی را تبدیل به قسمت میانی هزارپا بکند. زمانی که دیگر همه افراد جان خود را ازدستداده بودند، لیندزی تنها فرد باقیمانده بود. او تنها و زنده به اجساد دیگری که در جهتهای مختلفش قرار داشتند، بخیه زدهشده بود. این فیلم جایگاهی را که سزاوارش بود به دست نیاورد اما یکی از عجیبترین و دردناکترین صحنههای پایان را در تمام آثار ترسناک داشت.
۲. فیلم Night of the Living Dead (شب مردگان زنده)
دلایل خیلی زیادی وجود دارد که شما باید حتماً این فیلم را تماشا کنید. فیلم شب مردگان زنده، اولین اثر با محوریت زامبی است. اولین فیلمی که شامل مردههای زندهای است که آدمخواری میکنند. همچنین ما در این فیلم شاهد درگیریای بین یک فرد سفیدپوست و سیاهپوست هستیم که در این درگیری هیچ اشارهای به نژاد نمیشود. این فیلم، اثری است که هیچکس نباید تماشایش را از دست بدهد.
فیلم شب مردگان زنده، یک ویژگی استثنایی دارد؛ آنهم شخصیتی است که در انتها باقی میماند. این شخصیت که بن نام دارد، فوقالعاده شگفتانگیز است. بن یک فرد باهوش است که حواسش نسبت به هر چیزی جمع است، همیشه آرامش خود را حفظ میکند و در هر قسمت و اتفاقی، حرکات هوشمندانه انجام میدهد. فیلم شب مردگان زنده همچنان یکی از بهترین، مهمترین و غمانگیزترین فیلمهای با محوریت زامبی تاریخ بهحساب میآید.
۱. فیلم The Mist (مه)
زمانی که شما به پایان تراژدی فیلمهای ترسناک فکر میکنید، این اثر کلاسیک که در ۲۰۰۷ اکران شد، بهاحتمالزیاد اولین فیلمی است که به ذهن شما خطور میکند. این فیلم حتی از کتابی که بر اساس ساخته شده هم تراژیکیتر است. چندین عنصر جذاب در این اثر وجود دارد که باعث میشود فیلم مه، به این اندازه فوقالعاده شود. بدترین و تاریکترین تراژدی زمانی رخ میدهد که دیوید به همراه گروه خود از فروشگاه فرار میکنند. دیوید به پسر خود قول داده بود که «اجازه نمیدهد تا هیولاها او را بگیرند» و این کار را با شلیک کردن به سمت تمام اعضای گروه، ازجمله پسر خودش انجام داد. تنها یک یا دو دقیقه بعدازاین اتفاق، ما متوجه میشویم که این تیراندازی نهتنها غیرضروری بود (زیرا ارتش خیلی زود به آنجا رسید) بلکه دیوید در لحظات اولیهی فیلم تصمیم متفاوتی گرفته بود؛ خودش و پسرش میتوانستند در کنار یکدیگر از این خطر فرار کنند و جان خود را نجات دهند.
خودِ استیون کینگ که این داستان را نوشته بود، پایان این فیلم را ستایش و تحسین کرد اما طرفداران، نظرات متفاوتی داشتند. برخی از آنها اعتقاد داشتند که سازندگان، «بیشازحد» همهچیز را تیره و دردناک کرده بودند؛ اما دستهی دیگری هم هستند که اعتقاددارند، هیچ اشکالی ندارد که در پایان یک فیلم ترسناک، قهرمان داستان برخلاف همیشه در مبارزهی خود شکست بخورد و افراد زیادی جان خود را از دست بدهند.
انتهای پیام/#