به گزارش کندو نیوز، «لحظه گرگومیش» یکی از سریالهایی بود که در هفتههای گذشته توانست مخاطبان بسیاری را به خود جذب کند. خانوادههای بسیاری هر شب با قصههای خانواده وحدت همراه شدند و در طول سه دهه از زندگی همراهیشان کردند. هرچند این سه دهه خیلی فشرده و تنها در ۵۰ قسمت روایت شد اما گرههای قصه طوری بود که بیننده برای دیدن آن راغب میشد.
این گفتگو با همایون اسعدیان کارگردان و المیرا دهقانی، نیما نادری و پاشا رستمی بازیگران سریال در روزهای پایانی پخش سریال انجام شد تا بعضی از سوالات و انتقادات مخاطبان و بعضی از آنچه در فضای مجازی درباره سریال نوشته شده از آنها پرسیده شود.
در تلویزیون هرسال چندین سریال ساخته و پخش میشود که تعداد کمی از آنها موردتوجه قرار میگیرند. بعضی با بازیهای رسانهای و بعضی با متن سریال. «لحظه گرگومیش» ازاینجهت قابلتوجه بود که یک خانواده متفاوت را درگذر سالها به نمایش گذاشت. چطور به این داستان رسیدید؟
همایون اسعدیان: اولا ممنون از دعوت شما. طرح اولیه این سریال را خانم انوری زاده نوشته بودند، به شورای فیلمنامه سیما فیلم آمد که من آن زمان عضو این شورا و جز مدافعین طرح بودم. دوستان خواستند من مشاور فیلمنامه باشم و باخانم انوری زاده و تهیهکنندهای که سریال آن زمان داشت همکاری کنم که به سرانجام برسد. درواقع من ذرهذره به این سریال وصل شدم. بعد از مدتی آقای تخشید که رئیس سیما فیلم بود گفت دوست داری این فیلم را خودت بسازی؟ گفتم اگر فیلمنامهای باشد که برایم جذاب باشد بله. نکته جذاب قصه برای من این بود که من خیلی دوست داشتم که تا جایی که بضاعت من هست و محدودیتهای تلویزیون اجازه میدهد این دو، سه دهه تاریخیمان یعنی دهه شصت و هفتاد و هشتاد را از بستر یک خانواده روایت کنم؛ یعنی ما یکلایه رویی داریم که داستان این خانواده با داستانهای عشقی و گرفتاریهایشان است، بتوانیم میزانی هم تحولات اجتماعی این سه دهه را نشان بدهیم.
ابتدا در ذهنم این بود که این خانواده بهگونهای ایران باشد؛ یعنی هر کس سریال را میبیند فکر کند، یکبخشی از خانواده خودش را در این سریال میبیند. مجموعاً رایجی که در تلویزیون بوده، این بوده که وقتی به سراغ روایت خانواده شهدا میرفتند، تصویری ارائه میدادند که وقتی ما میدیدیم میگفتیم خب اینکه به ما ربطی ندارد و ما نیستیم. یک تصویر خیلی خاص و به اعتقاد من کلیشهای. ما تلاش کردیم برای اولین بار این نگاه کلیشهای را بشکنیم به یک نگاه ملی تبدیلش کنیم. نگاهی که همه خودشان را در آن پیدا کنند و
بگویند این چقدر شبیه خانواده ما است و از طریق این خانواده و داستانش تا جایی که میتوانیم این سه دهه را هم ببینیم. اینکه چقدر موفق شده باشیم را دیگران قضاوت میکنند؛ اما اصلاً برایم معنایش این نبود که بخواهم تنها یک درام یا قصه بسازم، این بستر زمانی برایم مهمتر بود.
این شکستن کلیشهها انتقادات زیادی برای شما داشت. در قسمتهای اول مثلاً شهید ارمنی بسیار موردتوجه قرار گرفت. اینکه نقش اقلیتهای مذهبی را در جنگ نادیده نگرفتید ولی بعدتر شمایل این خانواده به عنوان یک خانواده شهید و جانباز موضوع انتقادات بسیاری شد.
اسعدیان: یکی از دوستان در مطلب مفصلی میگوید مگر اسعدیان خانواده حزباللهی میشناسد که ساخت یک سریال درباره یک خانواده حزباللهی را به او دادید. این آدم این پرونده را دارد و ... در کمال بیصداقتی هم دو فیلم آخرم را کنار میگذارد و از «دهرقمی» شروع میکند. من اینها را نمیگذارم بهحساب اینکه نمیدانسته کاملاً با فیلمهای من آشناست. من کی ادعا کردم درباره یک خانواده حزباللهی سریال ساختهام؟ اصلاً من دلم نمیخواست درباره یک خانواده حزباللهی بسازم، چون اصلاً نه تصویری که ارائهشده را دوست دارم و نه قبول دارم و معتقدم مردم را پس میزند. من در «بوسیدن روی ماه» هم خانواده شهیدی را ساختم که دامادشان کراوات میزند و اصلاً طوری که تا الآن تصویر شده که همه یک شکل هستند، برای ما اینطور نبود. «بوسیدن روی ماه» را هم آن نگاهی که میخواهد بگوید همواره این تصویر را از این خانوادهها بسازید دوست نداشتند.
ما عامداً خانوادهای را در نظر گرفتیم که کشور و اعتقاداتشان را دوست دارند، مذهبی هستند ولی نه به آن شکل که ترویج میشود و قرار است به شکل کلیشه مطرح شود. لزوماً چادری نیستند و این خانواده شهید و جانباز هم میدهد. اگر با تصورات خیلیها و آن چیزی که دوست دارند ترویج کنند جور درنمیآید، مسئولش من نیستم چون من اصلاً ادعایی نکرده بودم. من هیچوقت ادعا نکردم که میخواهم یک خانواده حزباللهی بسازم. باورم این است که آنچه تا الآن ساختهشده، مردم را پسزده و بین مردم شکاف ایجاد کرده. ما اتفاقاً سعی کردیم خانوادهای را ترسیم کنیم که با همه جور دربیاید و اتفاقاً این شکاف را پر کنیم. هیچهای فیلم هم شعاری یا ادعایی در آن جهت نداشتیم. ما مادری ترسیم کردیم که مخالف رفتن بچهاش به جنگ است. میگوید قبول داریم که باید از کشور دفاع کنیم ولی ترس هم دارم. جانبازی را ترسیم کردیم که وقتی دستش قطع میشود فوری شعار نمیدهد که خوشحالم دستم قطعشده. به هم میریزد و یک مدت نمیتواند با این موضوع کنار بیاید. اینها در کلیشههایی که دوستان دوست دارند نمیگنجد و برای همین نوشتند چرا این جانباز وقتی دستش قطع میشود افسرده میشود. ما سعی کردیم به آدمها مثل آدم و انسانی نگاه کنیم. با ضعفها، کاستیها و قوتهایشان و در مسیر زمان اینها را ببینیم نه اینکه قهرمان از ابتدا بسازیم که انگار همهچیز برایشان قطعی است و میتوانند خیلی خوب شعار بدهند و عملاً بیننده آن را پس بزند.
البته از کلیشههای رایج در بعضی موارد استفاده کردید.
اسعدیان: مثلاً؟
گزارههای مثبت تا انتهای قصه شما مثبت هستند و منفیها هم همینطور.
اسعدیان: ما منفی و مثبت به آن شکل نداریم. بهگونهای رفتیم که حتی شاید در انتهای قصه احساس کنیم شخصیت سروش هم شاید حق دارد. شخصیتی که در ابتدای قضیه مثبت بوده، بعد منفی میشود و تا انتهای کثافت میرود و بعد میبازد. شاید اینها همه ناشی از تجارب خودم است که یواشیواش به این نتیجه میرسیم که همه خطا میکنند، اینطور نگاه نکنیم که اینیک بار خطا کرده پس تمام. ما در ابتدا یوسفی داریم که منفی نیست ولی از جنگ میترسد و به شکل دیگری بعدها تغییر میکند. یاسمنی داریم که مردم در کامنتها به تصمیمات او فحش میدادند. آدمها خطا میکنند. یاسمن ما از اول عقل کل نیست و همه راهها را درست میرود. تصمیم غلط میگیرد و پانزده، شانزده سال با همان تصمیم غلط زندگی میکند و بعد سعی میکند درستش کند و دوباره خطا میکند.
سعی کردیم این زیگزاگها را به نسبتهایی در این شخصیتها داشته باشیم. اگر به این معنا میگویی که توران خانم ما از ابتدا مثبت است و تا انتها مثبت میرود، بهشدت روی این تأکید داشتم و برایم خیلی مهم بود که من با یک یاسمن شروع میکنم و دوست دارم انتهای قضیه بیننده فکر کند یاسمن یک توران خانم شده و به آن پختگی رسیده که میتواند خودش را جمعوجور کند. این مسیر را خیلی دوست داشتم ببینیم. عمه خانمی هم هست که تا آخر قصه تغییر نمیکند. ضدانقلاب است تا آخر هم همان میماند. خیلی چیزها را قبول ندارد و فکر نمیکنم در تلویزیون ما تابهحال ترسیم شخصیتی مثل عمه خانم سابقه داشته.
توران خانم هم همیشه مثبت نبوده؛ مثلاً وقتی یوسف را از لب مرز برمیگرداند خلاف میکند.
اسعدیان: ولی واقعی است. مادر است. در مسیری که یوسف را برمیگرداند دروغ میگوید و وقتی دروغ میگوید حالش بد میشود چون به دروغگویی عادت ندارد. بگذارید یکییکی شخصیتها را نگوییم. من تلاش کردم که آدمها را در موقعیتهایی که قرار میگیرند واقعی ببینم. اگر در مرز میدید بچهاش تیرخورده میگفت این کار خلافی کرده من خلاف نمیکنم به پلیس خبر میدهم، به نظر من غیرواقعی بود. سعی میکند بچهاش را نجات بدهد. غیرقانونی است ولی یک مادر این کار را میکند.
یا مثلاً در قصه پنهان کردن سوگند من بیننده خیلی حرص خوردم. یک انسان به قتل رسیده و خانوادهای که تمام سریال پاک و راستگو به تصویر کشیده شدهاند برای پنهان کردن سوگند دروغ میگویند و...
اسعدیان: یک نفر نوشته بود که سوگند که بچه واقعی اینها نیست، این میزان فداکاری غیرواقعی است. من عمد داشتم بگویم وقتی یک نفر ۱۶ سال یک بچه را بزرگ کرده میتواند به او حس مادری داشته باشد. من عمد داشتم این را نشان بدهم که وقتی سروش به یاسمن زنگ میزند حامد غیرتی نمیشود. عمد داشتم بگویم سروش و یاسمن که به آن شکل از هم جدا شدند، وقتی بعد از ۷ سال یکدیگر را میبینند غیظی به هم ندارند. چرا باید طلاقها را طوری نشان بدهیم که وقتی یکدیگر را میبینند باهم دشمنی ندارند.
دشمن نیستند ولی اینها خیلی دوستانه باهم حرف میزنند.
اسعدیان: تظاهر میکند. در جنس بازیاش هست که سعی میکند خودش را کنترل کند. نگاه ما این بوده که پیوندهای مشترکی مثل پسرشان وجود دارد که نمیتوانیم قطعش کنیم. بعد اینکه در یک مقطعی ماجرای خیانت خیلی داغ است وقتی زمان میگذرد آدمها در ذهنشان میبخشند. سعی کردیم یک مقدار چیزهایی که عرف تلویزیون نیست را درست نشان بدهیم مثل طلاق. ما دچار مشکل شدید شدیم که اینها طلاق نگیرند؛ مثلاً میگفتند سروش در بیمارستان بمیرد! و من نمیفهمم در تلویزیونی که یک زن و شوهر با دو بچه را جلوی دوربین میآورند و زن میگوید ۲۷ بار کتک خوردم، نشان دادن طلاق قبح دارد و ما سعی کردیم همه اینها را بشکنیم و نمیدانم چقدر موفق شدیم.
خانم دهقانی شما یک دختر دهه هفتادی هستید و الآن نقش یک خانم چهل و خوردهای ساله را بازی میکنید. چطور به این نقش رسیدید. در حدود ۴۰ قسمت سه دهه از زندگی یک فرد را بازی کردن باید کار سختی باشد.
المیرا دهقانی: کار راحتی فکر نمیکنم باشد ولی با توجه به اینکه فیلمنامه گراهایی که راجع به شخصیت یاسمن میدهد همهچیز را درباره این شخصیت توضیح میدهد، من وقتی فیلمنامه را خواندم متوجه شدم که با چه شخصیتی باید دستوپنجه نرم کنم. بعدازآن صحبتهایی که من با آقای اسعدیان داشتم خیلی به من کمک کرد. بخشی از مسیر هم تنها هستی و خود تی و سیر و سلوکی که باید طی کنم. من وقتی وارد یک کار میشوم با آن زندگی میکنم و ازآنجاییکه هرروز آفیش بودم، با یاسمن بزرگ میشدم. حتی گاهی محمد و سوگند را بچههای خودم میدیدم. به خاطر اینکه با این نقش زندگی کردم نمیتوانم بگویم که کدامیک از این موارد به من کمک کرد، مجموعهای از عوامل بود که من را دررسیدن به این کاراکتر همراهی کرد و الآن که میبینم از خودم میترسم چون نمیدانم از کجا این اتفاق افتاد.
شما الآن سنی را بازی میکنید که خانم گودرزی در ابتدای سریال بازی میکرد و این برای یک دختر دهه هفتادی عجیب است.
دهقانی: قطعاً تکنیکهایی وجود دارد که تو را به این نقش میرساند من بیشتر روی عمق نگاهم کار میکردم و باورم. من خیلی باور میکردم که الآن در آن سن هستم و وقتی به خانه میآمدم سعی میکردم با همان باور به قضایای زندگیام نگاه کنم. بعضی جاها صبور میشدم، درصورتیکه المیرایی که در آن سن آن نقش را بازی میکرد خیلی مغرور است.
درباره گریم سریال چیزی که دیده میشود این است که گریم خاصی اتفاق نیفتاده.
دهقانی: همینکه میگویید گریم خاصی نداشتم یعنی گریم خاصی بوده. شما من را در سنی میبینید که اگر برایتان قابلباور است بخش بزرگ آن از الهامی بوده که من از لباس و گریم گرفتم. در کلیات من وقتی تست گریمهایم را میبینم، میبینم که چقدر تغییر کردم. بعد هم زن ۴۰ ساله خیلی هم افتاده نمیشود.
در فضای مجازی برایتان نوشتند که در سریال «کیمیا» با یک عینک کیمیا را پیر کرده بودند، اینجا همان عینک را هم استفاده نکردند.
اسعدیان: ما درباره گریم گفتوگوهای زیادی داشتیم. درباره آقایان دستمان باز بود. میتوانستیم روی ریش و مو کارکنیم ولی درباره خانمها شما فقط با یک قرص صورت روبهرو هستید. چون صورت زن ۴۰ ساله چینوچروک نمیشود، پر میشود. دو راه داشتیم یا به سراغ گریمهای پلاستیک و قطعه گذاری برویم که اصلاً با بضاعت این سریال نه ازلحاظ هزینه و نه ازلحاظ زمان جور درنمیآمد، یا باید به خط و خطوط و تکنیکهای سایه کاری بسنده میکردیم. سایهکاری هم تا یک حدی میشود استفاده کرده، مقداری که بیشتر شود چهره را چرک میکند. نمیتوانستیم بیشتر از این مقدار استفاده کنیم. ما بهجز خانم گودرزی و خانم سلطانی که در قصه سال ۸۷ باکارهای پلاستیک سعی کردیم چینوچروک ایجاد کنیم که شادابی را از صورتشان بگیریم، کار خاص دیگری برای بازیگر دیگری انجام ندادیم. انجام این نوع گریمها همزمان و هم بودجه بیشتری میخواهد ولی این به این معنا نیست که کاری نکردیم. سریال وقتی جلو میرود ما باشخصیت جلو میرویم. پلانهایی قسمت اول یاسمن را با این پلانهای انتهای سریال تطبیق بدهند ببینند چقدر فرق میکند.
فرق کرده ولی توقع شاید بیشتر بوده.
اسعدیان: من خودم دچار این اشتباه بودم. در پیشتولید مدام میگفتیم یاسمن دوره پیری، یکی از دوستان گفت شما که به ۴۵ سالگی میگویید پیری، به خانمهای همکار خودتان در این سن نگاه کنید ببینید چینوچروک پیشانیدارند؟ دیدیم هیچکدام این مدل نیستند و فقط صورتشان پختهشده. ریختگی از ۶۰ به بالا پیش میآید. خانم گودرزی الآن چند سالشان است...
به خودشان رسیدند.
اسعدیان: درست میگویید خانمها به خودشان میرسند. یاسمن هم که خانم دکتر است و وضع مالیش هم خوب است. چینوچروک از یک سنی به بعد به وجود میآید. ممکن است یک خانم روستایی که پوستش زیاد آفتابخورده و سختیهای زیادی کشیده صورتش چروک باشد ولی این را ملاک عام قرار ندهیم. ما روی هیچچیزی اعتقاد نداریم که کار کاملاً پرفکت بوده و هیچ ایرادی ندارد. شاید در بعضی بخشها سعی کردیم خودمان را گول بزنیم یا حواسمان نبوده، ولی میزان قابل قبولی سعی کردیم کار درست باشد.
پاشا رستمی: به نظرم خوب است که عکسهای گریمها از ابتدا تا انتهای سریال را کنار هم بگذارند و ببینند. من مدتی نبودم وقتی برای بخش دیگری از سریال برگشتم متوجه شدم که چقدر این چهرهها تغییر کرده. مخاطبان هم چون درگیر سریال هستند و با خط داستانی پیش میروند اگر برگردند و قسمتهای اول را ببینند بیشتر تغییرات گریم را متوجه خواهند شد.
شما چطور به کاراکتر حامد رسیدید؟ پزشکی که به جبهه میرود، اسیر میشود و بعد برمیگردد درحالیکه میفهمد عشقش را ازدستداده. بیننده با خودش میگوید چرا حامد باید اینهمه سال پای یاسمن بماند؟
رستمی: سؤال این است که چرا نه؟ از زمانی که من فیلمنامه را خواندم و در روند شخصیت حامد قرار گرفتم، از زمانی که حامد به ایران میآید میگوید نیامدم اینجا ماندگار شوم ولی انسانها هر چقدر مغرورتر هستند، از آنطرف هم احساساتیتر هستند. زمانی که حامد و یاسمن باهم رابطهشان را شروع کردند، من فکر میکنم شاید حامد بیشتر از یاسمن عاشق شد و بهحساب تجربه خودم، وقتی تو مهاجرت میکنی و به کشور دیگری میروی سعی میکنی اتفاقی بیفتد که ریشهات را در آبوخاک خودت محکمتر کنی. من فکر میکنم این اتفاق با یک عشق راحت شکل میگیرد. حامد همزمانی که پایش به تهران رسید و زمانی که عاشق یاسمن شد ریشه گرفت و دیگر دلش نمیخواست برود و حتی در زمان اسارتش شاید با عشق یاسمن و خانوادهاش فکر میکرد و میخواست برگردد. همه اینها در کنار هم باعث شد این عشق افلاطونی شود.
اسعدیان: راست میگویید غیرواقعی است ولی ما چیزهای غیرواقعی را مخصوصاً در سینما دوست داریم. در هر یکمیلیون آدم شاید ده نفر پیدا شوند که با یک تجربه عشقی تا آخر عمرشان زندگی کنند و دیگر تجربه نکنند. من این را قبول ندارم که آدمها فقط یکبار عاشق میشوند. آدمها میتوانند بارها عاشق شوند و غیرازاین مقدماتی که ما برای حامد چیدیم که سالها در اسارت با این عشق زندگی کرده و خود این خیلی تأثیر دارد اما یک بخشش هم همین بوده که حس خیلی خوبی به تماشاگر میدهد که یک آدمی عاشق شده و نتوانسته از آن عشق بیرون بیاید. من نمیدانم چند مرد در دنیا پیدا میشوند که مثل پسر جوان فیلم تایتانیک به آن یخ آویزان شوند که معشوق زنده بماند، ولی وقتی ما فیلم را میبینیم مردها میگوییم کاش زنی باشد که اینقدر دوستش داشته باشیم که به خاطرش جانمان را بدهیم و زنها میگویند کاش مردی باشد که اینقدر ما را دوست داشته باشد. این شاید یک در میلیارد باشد اما حسی را به ما میدهد که اتفاقاً ناشی از نداشتههایمان است. لزوماً هم واقعی نیست ولی دلچسب است حتی اگر اسمش را افلاطونی و اساطیری بگذاریم. حامد وقتی میفهمد یاسمن ازدواجکرده و به آلمان میرود باید همانجا ازدواج کند و بماند.
طبیعیاش همین است.
اسعدیان: رایجش همین است؛ اما به معنی این نیست که غیرازاین را نداریم. ما آن درصد کم را انتخاب کردیم اما حس خوبی به تماشاگر میدهد. بیشترین فحشی که الآن از تماشاگر میخوریم این است که با این عشق جذاب ما را کشاندید چرا وقتی به هم رسیدند زود آن را جمع کردید؟ نمیدانند که در تلویزیون تا همین حد هم شاهکار کردیم.
سؤال بعد من هم همین است که چرا بعدازاینکه به هم رسیدند اثری از آن عشق نمیبینیم؟
اسعدیان: ازاینجا به بعدش را واقعی رفتیم. چرا تمام عشقها در قصهها به وصال نمیرسند؟ چون وقتی به هم میرسند طور دیگری میشود. من فیلم «طلا و مس» را ساخته بودم، تلویزیون تیزر آن را پخش نمیکرد، چون سید رضا به زنش میگفت دوستت دارم. ما حتی برای به کار بردن این جمله ممنوعیت داریم. دوستانی که مینویسند رابطه عاشقانه نمیدانند من میتوانستم برای بعدش همفکرهایی داشته باشم ولی قطعاً دچار ممیزی میشدیم.
ولی در سالهای اخیر یک مقدار فضا بازتر شده. در برنامههای مختلف و بهخصوص تاکشوها از عشق حرف میزنند و...
اسعدیان: شما یک آزادهای دارید که نامزدش ازدواجکرده و حالا طلاق گرفته و باهم ازدواج کردند. در گفتوگوهای دونفره اینها نمیتوانی این جمله را بیاوری که من تمام این سالها به تو فکر کردم، میگویند یعنی چی؟ یعنی به زن شوهردار فکر کرده؟
یکی دیگر از انتقادهایی که درباره سریال شما خواندم همین بود.
اسعدیان: با این محدودیتها من کاری از دستم برنمیآمد. برای خود من نوشتهاند که شما عمداً سروش را بد گذاشتید که یاسمن طلاق بگیرد و سراغ هوس جوانیاش برود! ما با چنین نگاههایی روبهرو هستیم که به تلویزیون هم فشار میآورند و بعد تصور این است که ما میتوانیم رابطه عاشقانه بعد از ازدواج اینها را نشان بدهیم و نمیدهیم. یاسمن و حامد بعد از طلاق یاسمن باهم ازدواج میکنند. میخواهند در یک گفتوگوی دونفره از خاطراتشان بگویند. آیا میتوانم دیالوگی بگذارم که یاسمن بگوید من حسرت این را خوردم که تو را از دست دادم؟ آیا میتوانم دیالوگی بگذارم که حامد بگوید من همه این سالها به تو فکر میکردم؟ نمیتوانم. هر دو طرف خط قرمز است. من به انتقاد تماشاگر حق میدهم که میگوید چرا سکانسهای غمگین را طولانی میروی، سکانسهای شاد و عاشقانه را زود جمع میکنی؟ سکانسهای غمگین را هر چقدر طولانی بروی هیچکس کاری ندارد اما سکانسهای شاد و بهخصوص عاشقانه... ما در فضایی هستیم که میجنگیم برای اینکه یک سکانس رقص محلی را نمایش بدهیم که یک جانباز، یک سپاهی و یک آزاده جلوی خانوادهشان میرقصند. ترجیح میدهم بگویم هفت سال بعد ادامه زندگی این دو را ببینید!
دهقانی: بهزعم من روابط عاشقانه در هفده، هجدهسالگی با ۴۰ سالگی خیلی متفاوت است و تو دیگر از آن شور و هیجان میافتی و گذشتهات را هم داری و تو باید بنشینی حتی از خورد شدنت در زندگی قبلیت صحبت کنی و این خارج از ظرفیت مخاطبهای تلویزیون و حتی خود قاب تلویزیون است. من فکر میکنم این پرش این دلیل را هم دارد.
آقای نادری شخصیت منفی ماجرا شما بودید. سروش خیانت میکند؛ در کارش خلاف میکند؛ رشوه میگیرد و ...
نیما نادری: اتفاق خوبی که در زندگی من چند سالی است که میافتد این است که کارهایی که انجام میدهم یا به من پیشنهاد میشود، قصهها و ماجراهایی است که در زندگی شخصیام خیلی تجربه کردم. در مورد بدمن بودن، مهمترین بدی این آدم بخش پزشکی او است که من خودم ۵ سال به خاطر بیماری برادرم بسیار درگیر این ماجراها بودم. سروش مطلق را من زیاد دیدم. آدمی که در بیمارستان به برادر من میگفت تا اس ام اس واریز پول برای من نیاید، یک سرم هم برایت نمیزنم. این آدم خیلی بد است ولی باید ببینیم ریشه آدمهای بد از کجاست؟ مهمترین خلائی که این آدم دارد و اتفاقاً خیلی هم به قصه کلی ما ربط دارد خانواده است. ما زیاد خانواده سروش را نمیبینیم به این دلیل که خودش میخواهد چیزی نگوید اما چیزی که میبینیم این است که خلا عاطفی شدیدی در خانواده خودش دارد و اینیکی از مهمترین دلایلی است که باعث میشود این آدم وجود سیاه پیدا کند. یک سکانسی بود من و حامد بودیم که پخش نشد. باهم مسئله پیدا میکنیم سر اینکه من به او میگویم تو خانواده خوبی داشتی که به تو کمک کردند من کسی را نداشتم. اگر آدم بدی وجود دارد به خاطر اجتماعی است که در آن زندگی میکند و به خاطر خانواده است و خودش هم طبیعتاً بازتاب خانواده و جامعهاش خواهد شد. اگر احساس میکنید این آدم بدی است احتمالاً بدی دیده که بد شده.
انتقادها در فضای مجازی به سریال را میخوانید؟
اسعدیان: من و هر سازنده دیگری چه فیلم و چه سریال باید این باور را داشته باشیم که در کشوری با ۸۰ میلیون جمعیت و ۸۰ میلیون سلیقه زندگی میکنیم. قرار نیست که همه از کار ما خوششان بیاید. ممکن است به نظر خیلیها آبکی باشد باید احترام بگذاریم، ممکن است به نظر خیلیها عمیق باشد باید احترام بگذاریم. نه بابت کسی که به من میگوید عجب سریال خوبی بود باید به خودم ببالم و نه بابت کسی که به من پیغام میدهد از این آبکیتر نمیشد باید دچار بیاعتمادی به خودم بشوم. ما مثلاً با این سؤال روبهرو میشویم که سوگند تا ۱۶ سالگی شناسنامهاش را ندیده؟ بله. اگر پدر و مادری خواستند که بچه تا ۱۶ سالگی شناسنامهاش را نبیند، ندیده. این به معنی این نیست که یک گروه ۵ هزارنفره به اینها فکر نکرده. ما همانقدر که الآن توئیت و دایرکت و اساماسهای تمجید داریم، به همان میزان برایمان مینویسند که از این بدتر نمیشد و اصلاً چه کسی به تو مدرک کارگردانی داده و ... من نه از آن خوشحال میشوم و نه از این ناراحت.
در شاخص کار شما کسی که میگوید خوب است، خیلی برش این را ندارد که جلوی کارتان سنگ بیندازد ولی کسی که میگوید کارتان شبیه کارهای ترکیهای و کلمبیایی است این برش را دارد که بپرسد چرا شما؟
اسعدیان: من درباره کسانی که باهدفهای خاصی توئیت یا نقد میکنند این را نگفتم، منظورم کلیت انتقادهاست که از تفاوت سلیقهها میآید. نه من هر فیلمسازی میداند که با میلیونها تنوع سلیقه روبهرو میشوی و به نظر من همه قابلاحترام است. ضعفهای کارمان را باید بپذیریم؛ اما کسی که برای من مینویسد تو کارگردانی بلد نیستی، بچهگانه است، من بخواهم به او جواب بدهم. من فکر میکنم خیلی کارگردانی بلدم اما او نپسندیده. آنهایی که با یک اهدافی میگویند این کلمبیایی است یا پای جم را به تلویزیون باز کردید، بخواهیم با آن دیدگاهها جلو برویم باید روزبهروز تلویزیون را بستهتر کنیم.
شما وقتیکه یک درام مینویسی مجبوری مثلث عشقی راه بیندازی و آنوقت عدهای با اصطلاح عشق مثلثی کل درام را میزنند.
اسعدیان: در سال ۷۲ در تلویزیون ایران «در پناه تو» ساخته میشود که امروز اگر طرحش را بدهند قطعاً رد میشود و این نشان میدهد ما چقدر فضا را بستهتر کردیم. یا در سریال «راه بیپایان» من یک عشق مثلثی وجود دارد. من خودم باور این است که ما روزبهروز فضا را با انگهای مختلف مثل همین انگ کلمبیایی یا جم بستهتر کردیم. من خودم باورم این است که در رابطه عاشقانهای که ما به تصویر کشیدیم، ذرهای از خطوط قرمز اخلاقی رد نشدیم. اینکه یک عده دوست دارند یا ندارند من کاری ندارم. اینکه یک اقلیتی دوست دارد دیدگاه خودش را به جامعه تحمیل کند و بگوید اینگونه زندگی کنید و در ۴۰ سال گذشته هم این تحمیل شکستخورده و انگار اصلاً نمیداند جامعه دارد راه خودش را میرود به من ارتباطی ندارد. من به آن چیزی کاردارم که در جامعهام اتفاق میافتد. اینکه ما دوست داریم عشق عارفانه را مدام بگوییم من دوست ندارم. آدمها در سنین مختلف عاشق میشوند و عشق هم زمینی است، اسمش را هوس یا هر چیز دیگری که میخواهید بگذارید ولی وجود دارد. حالا اگر ما دوست نداریم در تلویزیون بگوییم دوستت دارم و ترجیح میدهیم یک نفر بگوید ۲۷ بار کتک خوردم این نگاه من نیست. من نگاه خودم را ساختم. من اگر نتوانم در سریالم برای باز کردن فضا یکقدم جلو بروم قطعاً نمیساختم. این را روزی که برای ساخت این سریال به تلویزیون رفتم هم گفتم. اگر قرار بود آن چیزی را که رایج بود، بسازم، هستند کسانی که بسازند چرا من بسازم؟
شما چقدر فضای مجازی را برای انتقاداتی که به سریال میشود چک میکنید؟
اسعدیان: انتقاداتی که به سریال میشود را میتوانید دستهبندی کنید. یک عده هستند که پای تلویزیون سریال را ضبط میکنند یکبار هم با دور کند میبینند که سوتی بگیرند. اینها اصلاً لذتی از دیدن یک نمایش نمیبرند. دنبال این هستند که بگویند فلان جا پلاک ماشین فرق میکرد و ... قطعاً ما از این سوتیها زیاد داریم و من منکرش نمیشوم. یک عده دیگری هم دنبال این هستند که بگویند شما نگاهی را تبلیغ میکنید که با نگاه یک عده محدودی فرق میکند. اینجا اختلاف اساسی داریم. من نگاهی را ترویج میکنم که نگاه من است و من بیانگر نگاه هیچ گروه یا دسته خاصی نیستم. قرار هم نیست سبک زندگی خاصی را در تلویزیون بخواهم تبلیغ کنم. اینجا است که میگویند این سریال کلمبیایی است و شبیه جم است و ... عده دیگری هم هستند که مثلاً با رابطه عشقی یاسمن و حامد جلو آمدند و فکر میکنند من این سریال را ساختم که مثلاً این قصه عشقی را نشان بدهم. نه هدف من این نبود. من میخواستم داستان یک خانواده را بگویم که یک بخش آن قصه عشقی دختر خانواده است. بعضی وقتها از بعضی اظهارنظرها حرص میخورم. ما برای هرکدام از اتفاقات سریال فکر کردیم و دلیل داریم. برای من مینویسند چه کسی به تو مدرک کارگردانی داده؟ اولا که من دانشجوی اخراجیام و مدرک کارگردانی ندارم و کارگردانی را از سیزده، چهاردهسالگی ذرهذره یاد گرفتم ولی فکر نمیکنم کار ما آنقدر هم بد باشد که اینگونه دربارهاش بنویسند. یک عده هم تحلیلهایی درباره سریال دارند که حالم را خوب میکند. یک مقدار از لایه رویی قصه فراتر رفتند و سعی کردند لایههای دیگری از کار را ببینند.
نوشتند آقای اسعدیان یک فیلمنامه نوشته ۴۵ دقیقه اشک مخاطب را درمیآورد بعد در انتهای هر قسمت یک نفر فریاد میزند گریه نکن!
اسعدیان: میگوید گریه نکن، صبر کن بهجای خوبش هم میرسیم. ما یک سکانس فینال بهزعم خودم خیلی دلنشین داریم. صبر کنند شاید قسمت ۵۰ آن گریه نکن اول تیتراژ درست دربیاید. خوبی فیلم سینمایی نسبت به سریال این است که همانجا تمام میشود و همهچیز را میبینیم. درباره سریال باید صبور باشی. ما یکی از مشکلاتمان با مدیران تلویزیون همین بود که مثلاً این چیزی که در قسمت پنجم گذاشتی همانجا جواب بده برای ما دردسر نشود. این صبوری وجود ندارد. یک فردی بعد از سکانس شهادت حامد برای من پیام داده بود مادر من بعد از این سکانس حالش بد شده، به من یک جوابی بدهید که به او بگویم حالش خوب شود. نوشتم امیدوارم حال مادرتان هر چه زودتر خوب شود، به ایشان بگویید کمی صبور باشید. این صبوری را باید ۵۰ قسمت داشته باشید. ما خیلی زود قضاوت میکنیم. این صبوری را باید به همه یاد بدهیم.
یاسمن چرا اینقدر غد است؟
دهقانی: یاسمن غد نیست؛ یک دختر با اعتمادبهنفس است که بهواسطه خانوادهای که دارد و مادرش که زن قویای است، دختر قویای است. ولی ما میبینیم که بهمرورزمان روزگار غدی یاسمن را از او میگیرد و او را به آدمی تبدیل میکند که مجبور است صبر کند یا به بعضی اتفاقات تن بدهد.
ولی همچنان غد است. چرا سوگند را برداشت و فرار کرد؟
دهقانی: آن دیگر اسمش غدی نیست. او مادر است و میخواهد اوضاع را آرام کند تا فکر کند. وقتی سروش بعد چندین سال زندگی مشترک به یاسمن میگوید عیسی به دین خود، موسی به دین خود و او مجبور میشود از اتاق بیرون برود و به دختر و پسر سروش سر بزند، این یعنی غد نیست. اتفاقی که برای سوگند رقم میزند مادرانگی است.
همین مادرانگی برای دختر همسرش شاید برای بعضی غیرقابلباور باشد.
دهقانی: به نظر من مادر تنها کسی نیست که بچه را به دنیا میآورد. مادرها گاهی به یک بچه بیشتر بها میدهند و دوستش دارند و من احساس میکنم یکی از عاشقانههای زندگی یاسمن بعد از حامد سوگند است و سوگند یاسمن را بعد از دست دادن حامد روی پا نگه داشت. هرچند اگر محمد بود هم همینقدر آشفته میشد ولی حتی زمانی که سوگند یک سالش بود هم نمیتوانست به او بیتفاوت باشد، چه برسد به اینکه ۱۶ سال او را بزرگ کرده.
آقای نادری از کامنتها اینطور برمیآید که خیلی بیننده را حرص دادید.
نادری: این کاراکتر زیاد فحش خورد ولی خدا را شکر من دیشب لایو اینستاگرام داشتم و دیدم که به خود من فحش نمیدهند؛ یعنی این درک بالا رفته که ما کاراکتر را از بازیگر جدا کنیم. کاراکتر سروش خیلی سختیکشیده تا بهجایی رسیده. گرسنگی، فقر، مرگ تنها عشقش را دیده و اینها به او لطمه زده و باعث شده زندگیاش را طور دیگری رقم بزند. به همین دلیل که از فقر و گرسنگی ترس دارد وجوه سیاه ذهنش را نشان میدهد. واقعاً الآن امثال سروش را بیشتر میبینیم تا افرادی مثل حامد.
شما فقر و گرسنگی و ... را توجیهی میبینید برای اینکه فرد خلاف کند و به دیگران ظلم کند؟
نادری: توجیه نمیبینم ولی سروش حتماً برای تکتک اینها توجیه دارد. آدمی که کار گناهی انجام میدهد ممکن است بداند این کار گناه است ولی برایش حتماً توجیهاتی دارد. ما الآن در دورهای زندگی میکنیم که سروشهایمان زیاد شدند و این هم تماماً بازتاب و آیینه جامعهای است که در آن زندگی میکنیم.
آقای اسعدیان درباره پروسه انتخاب بازیگر این سریال میگویید؟
اسعدیان: اول درباره سروش یک نکته بگویم. یک ویژگی شخصیتی کاراکتر سروش معمولاً فراموش میشود: جاهطلبی. فکر میکنم اگر ۴۰ سال پیش به مسعود رجوی میگفتند سر از عراق درمیآوری و برای کشتن هموطنهایت با صدام همکاری میکنی در مخیله هیچکس بهخصوص خودش خطور نمیکرد. ولی جاهطلبی باعث میشود قدمبهقدم به سمتی برود که تبدیل به فاجعه بشود. جاهطلبی سروش همه کارهای بعدیاش را توجیه میکند و او را بهجایی میرساند که میگوید پولندارند، به من ربطی ندارد. به بیمارستان دولتی بروند! درباره انتخاب بازیگر هم مبنای کار ما این بود که از چهرههایی که مدام از این شبکه به آن شبکه همزمان در سه سریال بازی میکنند پرهیز کنیم. ریسک بزرگی هم بود که با تعدادی چهره کمتر شناختهشده یک سریال را بسازیم. ما این ریسک را کردیم و از ۳۵۰۰ ویدئو که برایمان فرستادند به یک جمع ۲۰ نفره رسیدیم و جلساتی را برای گپ زدن با بچهها گذاشتیم برای اینکه من با روحیاتشان آشنا شوم و بعد از سه، چهار جلسه برای من مسجل شد که مثلاً نیما برای سروش خوب است و ... خیلی تصمیمگیری سختی هم بود.
برای نقش یاسمن ما حتی با یکی دو بازیگری که کارکرده بودند حتی قرارداد بستیم اما من عذرخواهی کردم و حتی از من دلخور شدند. ولی میخواستیم به کیسی برسیم که فکر میکنیم قابلیت این نقش را دارد که درنهایت به المیرا رسیدیم. بعضی از دوستان کارکرده بودند و بعضی اصلاً کارنکرده بودند مثل نقش پروانه یا مهتاب. اینها نه بازی کرده بودند و نه تجربهای داشتند و بهشخصه من از کار راضی هستم. برای تماشاگر این میزان چهرهای که نمیشناخت شاید یکی دو قسمت اول سخت بود ولی یواشیواش با این قصه کنار آمد. اینهایی که میگویم ترسهایم است. زمانی که ما قصه را مینوشتیم یک رازمیک داشتیم که فقط دو قسمت حضور داشت و بعد شهید میشد. من باید در دو قسمت یک نقشی را بهگونهای دوستداشتنی برای تماشاگر درمیآوردیم که تماشاگر از شهادت او بگوید آخ و این برای یک چهره جدید سخت بود؛ اما به نظرم خوشبختانه همه اینها جواب داده. من خوشحالم که اتفاقاً اگر این سریال هیچچیز دیگری نداشته باشد ده، بیست چهره را به شکل کاملتری به سینما و تلویزیون ایران معرفی کنیم.
سریال گافهایی داشته که حتی بعضی در بازپخش درستشده؛ مثلاً سوگند میگوید من بعد ده سال فهمیدم تو مادرم هستی ولی در بازپخش اصلاح میشود و ۱۶ سال ذکر میشود. این به خاطر سرعت نگارش فیلمنامه است یا دلیل دیگری دارد؟
اسعدیان: آخر مهر ضبط این سریال تمام شد اما در شهریور گذشته ۴۰ قسمت مونتاژ شده تحویل دادیم. یک سری صداها مثل همین مثالی که گفتید در استودیو و زمانی که من نبودم گرفتند و این اشتباه پیشآمده. زمان پخش هم آنقدر تحتفشار بودیم که از دستمان دررفته و روز بعد تصحیح کردیم. یا یکجایی یک سکانس را به دلایلی جابجا کردیم که مادر حامد میگوید حامد ده، پانزده روز دیگر میآید درحالیکه حامد آمده. اینها در فیلمنامه نبوده در این جابجاییها اتفاق افتاده که البته توجیهپذیر هم نیستند.
بچه آخر خانوادهای که پدر ندارد باید سربازی برود؟
اسعدیان: نه اصلاً اینطور نیست. میتوانند بگویند منطقه نباید میرفته اما زمان روایت سریال این قانون نبوده که اصلاً نباید میرفته. اینطور نگاه کردن در یک شرایط متعادل که کشور در حال جنگ نیست درست است ولی در زمان جنگ مثلاینکه بگوییم اصلاً بچهها نباید جبهه میرفتند.
چرا «لحظه گرگومیش»؟
اسعدیان: میدانم که اسم مفصل خلاصه میشود ولی اگر ما روی «لحظه گرگومیش» تأکید داشتیم برای این است که لحظه گرگومیش لحظهای است که تشخیص اینکه شما با خیر طرف هستید یا شر سخت است. ما این را مثل یک استعاره به کاربردیم. لحظهای که آدمها نمیتوانند تشخیص درست بدهند در زندگی همه هم پیش میآید. کل سریال هم این ذهنیت را داشتم همه ما در لحظات مختلف زندگی در همان لحظه گرگومیش هستیم.
در ابتدای سریال به نظر میرسد شخصیتها ریزهکاریهای بیشتری دارند؛ مثلاً در ابتدای سریال چندین بار گفتوگوی شخصیت توران خانم با عکس همسرش را میبینیم و بعداً دیگر نمیبینیم. این عشق کمرنگ شده یا دلیل دیگری دارد؟
اسعدیان: خیلیها در ابتدای سریال به کند بودن سریال انتقاد داشتند و برای من جالب است که در مقابل آنها عدهای هم بودند که میگفتند چقدر تند است؛ سرمان را میچرخانیم ده سال گذشته، یک نفر مرده، یکی بچهدار شده و ... این سریال میتوانست صد قسمت باشد و ما میتوانستیم روزشمار برویم. من دوست نداشتم؛ اما در ابتدای سریال یک فضاهایی میسازید و کاراکترهایی را معرفی میکنید که نمیتوانید تا انتهای سریال همان را ادامه بدهید. این به معنای کمرنگ شدن آن عشق نیست.
تولید سریال درباره دهه شصت سختیها و ریزهکاریهای زیادی دارد...
اسعدیان: سریال ساختن درباره دهه شصت دو مدل سختی دارد. یکی همینکه شما گفتید. اینکه تهران فعلی هیچ شباهتی به تهران دهه شصت ندارد. ما برای پیدا کردن ۲۰۰ متر کنار خیابان که بتوانیم یک سکانس بگیریم واقعاً مشکل داشتیم. در شرایط فعلی شما دوربینت را کنار خیابان میگذاری، آدمها رد میشوند و ... مشکلی نیست ولی ما برای تمام آن سکانسها هنرور داشتیم و لباس طراحی کردیم و ...اما این بخش خیلی مشکلساز نیست. چیزی که کار را مشکل میکند آن درک و تصویری است که همان گروه اندک که گفتم دوست دارد بگوید دهه شصت اینگونه بوده و کافی است که شما طور دیگر یا زوایای دیگری را نشان بدهید. ایرادی که الآن به سریال ما میگیرند این است که فضای دهه شصت شما تلخ است. در این دهه عشقهایتان شکست میخورد و یک شهید و یک جانباز روی دست این خانواده میگذارید. دهه شصت این سختیها را هم داشته. درست است که کنارش حماسه و جنگ و مقاومت بوده ولی این تلخیها را هم داشته است.
انتهای پیام/#