به گزارش کندو نیوز، یکی از جنبههایی که انیمیشنهای دیزنی را بسیار جذاب جلوه میدهد، سبک داستانسرایی آنهاست. هر فیلم پیام بزرگی دارد که از طریق انیمیشنی شگفتانگیز و آهنگهای جذاب به بینندگان منتقل میشود. با این حال، در اکثر مواقع، یک ضدقهرمان در کنار ماموریت و اهداف بزرگ هر شخصیت وجود دارد که میخواهد شادی و حال خوش شخصیت اصلی را خراب کند.کار جایی بدتر میشود که ضدقهرمان یا شخصیت شرور، فردی است که شخصیت اصلی به او اعتماد دارد. خیانت این کاراکترها در این موارد به قدری ناراحتکننده است که طرفداران را شوکه کرده و در زندگی آنها تاثیر میگذارد.
برونو عموی میرابل در انیمیشن «افسون»
«افسون» دیزنی داستان خانواده مادریگال و موهبتهای جادویی آنها را روایت میکند. برونو عموی میرابل، شخصیت اصلی داستان است که پیشبینیهای ذهنی او خانواده را ناراحت مینماید و او به همین خاطر آنها را ترک میکند. میرابل هر چه بیشتر درباره برونو و توانایی او میفهمد بیشتر متوجه میشود که خانوادهاش به وی خیانت کردهاند.برونو نمیتوانست جلوی پیشبینیهای ذهنی تلخ خود را بگیرد، با این حال تمام خانوادهاش در مقابل او ایستادند و پس از ناپدید شدنش، شایعاتی پشت سر او منتشر کردند. در واقع برونو جایی نرفته بود. او در کازیتا ماند تا به خانوادهاش نزدیک بماند، زیرا آنها را دوست داشت. این موضوع به طور عمیق مورد بررسی قرار نگرفت اما برونو به خاطر چیزی که نمیتوانست کنترل کند توسط خانوادهاش مورد خیانت قرار گرفت. این خیانت باعث شد تا طرفداران خواستار اجرای عدالت در قبال برونو باشند.
ارنستو و هکتور در انیمیشن «کوکو»
«کوکو» یکی از تلخترین داستانهای دیزنی را دارد. ارنستو و هکتور بهترین دوستان یکدیگر بودند که در کنار هم نوازندگی میکردند. ارنستو ظاهری خوب و جذابیتی زیاد و هکتور نیز استعدادی واقعی در ترانهسرایی داشت.هکتور از اجرا خسته شد و قصد داشت زمان بیشتری را با خانواده خود بگذراند اما ارنستو دست رد به سینه او زد. ارنستو بدون آهنگهای هکتور، چیزی برای ارائه نداشت. با وجود این که آنها بهترین دوستان و شریک یکدیگر بودند، ارنستو هکتور را کشت، کتابچه ترانههای او را دزدید و دورانی موفقیتآمیز را آغاز کرد. دوستی و شراکت آنها باعث میشود تا این خیانت بیش از پیش حیرتآور جلوه کند. هیچ کس نمیدانست چه اتفاقی باعث مرگ هکتور شده است و خانوادهاش در تمام این مدت، از نبود او رنج میبردند.
اسکار و موفاسا در «شیرشاه»
داستان اسکار و موفاسا در «شیرشاه» از زمان اکران فیلم اصلی در سال ۱۹۹۴ مورد توجه طرفداران قرار گرفته است. خیانت بین این برادران آنقدر عمیق بود که بینندگان را دلآزرده کرد.موفاسا پادشاه صخره افتخار بود و وقت خود را صرف آموزش قواعد رهبری به پسرش سیمبا میکرد. موفاسا به دلیل درایتش یکی از بهترین شخصیتهای دیزنی بود اما اسکار، برادر موفاسا نقشههای دیگری داشت. اسکار که از عشق همه به موفاسا ناراحت بود، او را کشت و به گونهای صحنهسازی کرد تا به نظر برسد که برادرش در اثر ازدحام مرده است. این خیانت از این بدتر هم شد و اسکار سعی کرد برادرزادهاش سیمبا را هم بکشد، زیرا میدانست که اگر او در اطرافش باشد هرگز نمیتواند به پادشاهی خود ادامه دهد.
گوتل در « انیمیشن سینمایی راپونزل و قلم جادویی»
گوتل فردی شیفته تاج و تخت بود که دوست داشت زندگی جاودانهای داشته باشد. گوتل پس از اطلاع از جادوی موهای دختر پادشاه و ملکه، در کمال بیاخلاقی، او را هنگام نیمهشب ربود. پادشاه و ملکه پس از آن شب دیگر نمیدانستند که چه بر سر دخترشان آمده است.در همین حال، گوتل به راپونزل گفت که او مادر واقعیاش است و این دختر را در یک برج زندانی کرد و به او گفت که دنیای بیرون ناامن است. راپونزل آرزوی زندگی کردن در خارج از برج را در سر میپروراند و در نهایت برای یافتن حقیقت از آنجا خارج شد. راپونزل در ادامه فهمید که مادرش در واقع دزدی کثیف است و احساس کرد که مورد خیانت قرار گرفته است. به همین دلیل، گوتل یکی از دست کم گرفتهشدهترین شروران دیزنی به حساب میآید.
لوتسو در «داستان اسباببازی ۳»
در «داستان اسباببازی ۳»، وودی، باز و بقیه اسباببازیها، خانه اندی را ترک کردند تا زندگی جدیدی را در مهدکودک آغاز کنند. آنها بیصبرانه منتظر کودکان جدید و آشنایی با اسباببازیهای دیگر بودند. خرسی به نام لوتسو رهبر اسباب بازیها در مهدکودک بود و فردی مهربان به نظر میرسید تا این که در ادامه، ماهیت واقعی او آشکار شد.معلوم شد که لوتسو سالها پیش توسط صاحبش رها شده و این موضوع او را عمیقا آزار میداد. صاحبش او را مورد محبت و احترام قرار نداده بود و به همین خاطر او عقیده داشت که هیچکس لایق محبت و احترام نیست. لوتسو به اسباببازیها خیانت کرد و حتی سعی کرد آنها را زندهزنده بسوزاند! لوتسو در انتها به سزای اعمالش رسید. طرفداران این مجموعه، قسمت سوم «داستان اسباببازی» به دلیل تعلیق داستان و خیانت لوتسو، اثری عالی میدانند.
هانس و آنا در انیمیشن فروزن
هیچ کس نباید آنا را به خاطر عشقش به هانس در یک بازه زمانی کوتاه سرزنش کند. آنا به دلیل قدرت خواهرش، تا قبل از این که هانس را ملاقات کند بیپناه و تنها بود. این دو پس از ملاقاتی کوتاه موافقت کردند که با یکدیگر ازدواج کنند و به نظر میرسید که آنا بالاخره خوشبخت شده است (هر چند که او در واقع سادهلوح بود).در واقع، هانس از آنا به عنوان راهی برای تبدیل شدن به پادشاه آرندل سواستفاده کرد. او میخواست از شر ملکه السا خلاص شود و پرنسس آنا را بکشد و به پادشاهی برسد. سکانسی که در آن، سواستفاده هانس از آنا لو میرود، لحظهای تلخ و واقعا حیرتآور است.
نمایی از انیمیشن «لوکا»
«لوکا» زندگی دو هیولای دریایی صمیمی را دنبال میکند که در اقیانوس و در سواحل ایتالیا زندگی میکنند. والدین لوکا به او هشدار دادند که از خشکی دور بماند، زیرا انسانها او را خواهند کشت. او با یک هیولای دریایی همسن خود به نام آلبرتو، آشنا و متوجه میشود که هیولاهای دریایی پس از خشکشدن بدنشان به انسان تبدیل میشوند.این دو به دوستان صمیمی یکدیگر تبدیل شدند اما وقتی لوکا توجه بیشتری به دیگر دوستشان جولیا نشان داد، آلبرتو احساس کرد که طرد شده است. آلبرتو هویت واقعی خود را به جولیا فاش کرد و لوکا هم به جای این که حقیقت را بگوید، دروغ گفت و طوری رفتار کرد که انگار نمیدانست آلبرتو یک هیولای دریایی است. در واقع، آلبرتو با رفتار لوکا مورد خیانت قرار گرفت.
آقای واترنوز در «کارخانه هیولاها»
آقای واترنوز در ابتدای «کارخانه هیولاها» مانند یک رئیس کلیشهای و سرسخت به نظر میرسید. او مدیرعامل کارخانه هیولاها و به سالی (به عنوان بهترین کارمندش) متکی بود. شهر آنها با ترساندن کودکان و استفاده از ترس آنها به عنوان منبع انرژی پابرجا بود.سالی و مایک در پایان فیلم متوجه میشوند که آقای واترنوز آن فردی نیست که آنها فکر میکردند و شوکه میشوند. او نقشههای خاصی برای ربودن کودکان داشت تا از فریادهای مداوم آنها برای تامین انرژی شهر استفاده کند. خیانت آقای واترنوز به کودکان شهر و کارمندانش، هم برای شخصیتهای فیلم و هم برای بینندگان تکاندهنده بود.
جودی و نیک در «زوتوپیا»
جودی و نیک در «زوتوپیا» با هم همکاری کردند تا بفهمند که چرا برخی از شهروندان به موجوداتی وحشی تبدیل شده و باقی شهروندان شهر را میترسانند.داون بلودر، دستیار شهردار، موجودی شیرین و دوستداشتنی بود که به جودی و نیک در تحقیقاتشان کمک کرد اما این دو خیلی زود متوجه شدند که بلودر آن کسی نیست که وانمود میکرده است. او به دلیل خاطرات بدش با برخی از حیوانات، آنها را وحشی و عصبانی میکرد و امیدوار بود تا از طرق مختلف، شهر را از وجود آنها خالی کند. هیچ کس حتی حدس هم نمیزد که بلودر فردی خائن باشد. او نه تنها به جودی، بلکه به همه شهروندان زوتوپیا خیانت کرد.
لیدی ترمین شخصیت شرور اصلی «سیندرلا»
لیدی ترمین شخصیت شرور اصلی «سیندرلا» بود. رویکرد حیلهگرانه او برای سیندرلا یا بینندگان غافلگیرکننده نبود، بلکه مدت زمان طولانی و مداومت اعمال شیطانی اوست که ما را متعجب میکند.لیدی ترمین با شوهر سیندرلا ازدواج کرد. آن مرد درگذشت و مشخص شد که ترمین فقط برای ثروتش با او ازدواج کرده بود تا زندگی خود و دخترانش را تامین کند. او به خیانت ادامه داد و با سیندرلا به عنوان یک برده رفتار کرد. سیندرلا در پایان انتقام خود را گرفت اما لیدی ترمین از خیانت به همسر و دخترخواندهاش در راستای رسیدن به اهداف خود، شرم نداشت.