کد خبر: 908

اگر بازیگر نبودم در آژانس یک محله متوسط مسافر کشی میکردم

امیر غفارمنش: بعد از تصادف به سعید آقاخانی زنگ می زنم

امیر غفارمنش در پاسخ به این سوال که «تصادف کردید، اولین نفری که به او زنگ می‌زنید تا خبر را به او بدهید؟» گفت: «سعید آقاخانی؛ سعید جزو دوستان صمیمی است.»

به گزارش کندو نیوز، روزی که امیر غفارمنش آمد برای گفتگو از دیدن موهای جوگندمی‌اش جا خوردم. نه که بگویم آخی چه پیر شده توی کله ام پیچید: پیر شدی حامد... و حواست نیست. یک‌هو نقش‌هایش ریخت توی کله ام از سیب خنده بگیر تا ساعت خوش و دنیای شیرین دریا و آژانس دوستی و کلی کارهای خاطره‌انگیز دیگر. زندگی پر فراز و نشیبی داشته. از دورانی گفت که ساعت خوش بسیار گل کرد و یک‌هو باد بلاخیزی در جمع بچه های ساعت خوش وزیدن گرفت و پراکنده شدند. از روزهایی که فیلم اجاره می داد و روزگار روی نامهربانش را به امیر غفارمنش نشان داده بود.


امیر غفارمنش اهل‌نوشتن و خواندن است و این گفتگو را برای من راحت‌تر می‌کرد. حدود دوساعتی حرف زدیم. حوصله شما اجازه نمی‌دهد همه آن دو ساعت را اینجا بیاورم چند خوشه از این گفتگو را توی سبد این صفحه گذاشته‌ام و تقدیمتان می‌کنم.

 

نام و نام خانوادگی؟

جعفر (می‌خندد) خب امیر غفارمنش.


محله کودکی؟

نواب چهارراه گل‌کار.


متولد؟

1347 ششم اردیبهشت.


شغل‌های تاکنون؟

کفاشی (رویه کفش می دوختم)، الکتریکی، باربری در یک شرکت حمل‌ونقل بعد هنرپیشگی هم ویزیتوری لوازم آرایش و فیلم اجاره می دادم.


یک اتفاق تلخ از کودکی؟

کتک‌های بدی از بابام خوردم و بعدش هم جا‌به‌جایی از محله که خیلی سخت بود. از نواب رفتیم بهبودی و جدایی از بچه محل سخت بود با برادرهام با بابام قهر کردیم...


تصادف کردید، اولین نفری که به او زنگ می‌زنید تا خبر را به او بدهید؟

سعید آقاخانی؛ سعید جزو دوستان صمیمی است.

 


تأثیرگذارترین آدم زندگی‌ات؟

معلم دینی آقای مهدی حسین زاده که توی اوج تناقض و دوران سخت زندگی مرا با خدا و پیغمبر پیوند می داد. مرحوم آرش یکتا قهرمان رالی کشور هم به ‌من ثابت کرد که می‌شود همه جوره خوب بود و زندگی کرد.


طولانی ترین روز زندگی‌ات؟

11 آذر سال 60.


دلیلش؟

نپرس!


یک روز بیدار شده و متوجه می‌شوید تنها انسان باقی‌مانده روی زمین هستید، چه‌کار می‌کنید؟

می‌گردم دنبال بقیه که ببینم کجا رفتند اینقدر می‌گردم تا یک آدم دیگر پیدا کنم. نمی‌شود همه مرده باشند.


تا حالا از شهرت سوء استفاده کردی؟

بله! دروغ چرا؛ همیشه.


آخرین بار کی بود؟

همین الان دارم اذیتت می‌کنم و تو رویت نمی‌شود، چیزی بگویی (می‌خندیم)؛ توی بانک و بیمه و این جور جاها دوستان لطف دارند.


کاری که ای‌کاش انجام نمی‌دادی؟

یک فیلم سینمایی به نام آژانس ازدواج که خیلی مزخرف بود.


سینما؟ تلویزیون؟ تئاتر؟

تئاتر.


حرف حساب تئاتر؟

مزخرف ترین تئاتر هم که بروی باز یک حرفی برای گفتن دارد به دلیل زنده‌بودن نفس به نفس بودن با مخاطب دروغ نمی‌گوید و تاثیر خودش را می‌گذارد. توی فیلم می‌شود دروغ گفت توی تئاتر نه. کمدی ترین تئاتر ها هم حرفی برای گفتن دارد و تاثیر خود را می‌گذارد.


اگر بازیگر نبودی؟

خواندن، ساززدن و مسافرکشی شب آن‌هم در آژانس توی یک محله متوسط که همه جور آدمی در آن زندگی می‌کند.


به این فکر کردید چه جوری می‌میرید؟

فکر کردم و تقریبا مطمئنم چون سیگار می‌کشم، فکر می‌کنم یه روز قلبم می‌ایستد. کلا مرگ را دوست دارم.


مواجهه جدی با مرگ داشتی؟

بله یک‌بار سر صحنه نزدیک بود آتش بگیرم. این اتفاق نزدیک‌ترین مواجهه‌ام با مرگ بود.


آدم با کجایش می‌خندد؟

با نصف‌النهار مبدأش (می‌خندیم)؛ با دلش!


اولین باری که امضا دادی؟

یادم نیست دقیقا


یک خودکار نو به شما می‌دهند اگر بخواهید امتحانش کنید چه کلمه‌ای می‌نویسید؟

خط خطی می‌کنم...


جایی برای دفن شدن؟

خیلی مهم نیست کجا دفن می‌شویم. اگه بخواهیم رایگان دفن شویم که قطعه هنرمندان هست...


جایی برای زندگی؟

شیراز، رشت، سیستان و بلوچستان را خیلی دوست دارم به خاطر مردم ماه‌اش.


تا حالا دچار یاس فلسفی شدی؟

بله.


دلیلش؟

وقتی توی زندگی رودست بخوری و خواسته‌هایت طبق روال پیش نمی‌رود، دچار یاس می‌شوی.


رانندگی‌ات خوبِ؟

خوب نیست، عالیه.


تصادف کردی؟

نه.


سرعت خوب است یا عجله؟

حاضرم با شما مسابقه بدهم.


چطور؟

هردو تا چشم‌چپمان را ببندیم و برویم رانندگی!


چرا؟

چون چشم‌چپ من نمی‌بیند و با یک‌چشم رانندگی می‌کنم و طبیعتا سخت است.


کلید جا می‌گذاری؟

موبایل بیشتر و فندک.


تماس رد می‌کنید؟

اصلا، به هیچ وجه، چون یک جور بی‌احترامی است.


سه تا کتاب برای خواندن؟

تاتار خندان (غلامحسین ساعدی)، داستان جاوید (اسماعیل فصیح) و عشق و عطش (بهیه پیغمبری) که قابلیت یک سریال پرکشش را دارد.


امیر غفارمنش چه رنگی است؟

بنفش.


بیشترین فکر قبل از خواب؟

غیر از دعا و حرفه‌ایم با خدا، برنامه فردایم را مرور می‌کنم.


احساس موفقیت مهم‌تر است یا خوشبختی؟

قابل مقایسه نیستند؛ قطعا خوشبختی.


خسرو شکیبایی؟

زلال.


مرتضی آوینی؟

پیچیده.


ابراهیم حاتمی کیا؟

کلک و کاربلد.


افشین قطبی؟

سخنور خوبی بود.


حافظ؟

عاشق.


هیتلر؟

عجیب.


برانکو ایوانکویچ؟

زرنگ.


هیچکاک؟

ترسو.


محسن حججی؟

شجاع.


حاج کاظم آژانس شیشه‌ای؟

ملموس.


آخرش چی می‌شود؟

دنیا تمام می‌شود و می‌رویم پی کارمان.

 

 

گفتگو از حامد عسگری


انتهای پیام/#

مرتبط ها